آقا معصوم نیست...یک حجت شرعیست
چشم ما بايد به
فلش ها و اشاره هايي باشد كه رهبر معظم انقلاب نشان مي دهند و اين معنايش اين نيست
كه ايشان معصوم است، بلكه يك حجت شرعي و اطمينان بخش است
آيت الله مصباح يزدي در ديدار با جمعيت ايثارگران

دلم برای خامنه ای تنگ شده،بزار تا کربلا کولت کنم
حسین قدیانی در قطعه ۲۶خاطره ای از یکی از دوستان شرکت کننده در راهپیمایی ۱۵ میلیونی اربعین را نقل کرده که با هم میخوانیم؛
«تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود. دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود.
کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت!
گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم.
چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم.
دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم.
توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین، چه کشیدند در این راه…
ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن!
رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد. رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد.
گفت: فشارت افتاده!
گفتم: اهل عراقی؟
گفت: اهل ایرانی؟
گفتم: آره!
گفت: آره!…
گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم!
گفتم: چون زائر امام حسینم؟!
گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم.
از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان،
قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای،
سیدنا خامنه ای،
عشقنا خامنه ای،
قلبنا خامنه ای
(همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما.
از من پرسید؛ چیزی نمی خواهی؟!
گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا را می خواهم!
به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد.
اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد.
این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد.
آن شهدی که من دیدم،
آن شهری که من دیدم،
آن مشهدی که من دیدم،
آن گنبدی که من دیدم،
آن صحنی که من دیدم،
آن امام رضایی که من دیدم،
هیچ کم از کرب و بلا ندارد،
هیچ کم از کاظمین ندارد،
هیچ کم از سامرا ندارد.
عوض آن مشهد،تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
دلم برای خامنه ای تنگ شده.
تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید.
تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد…
شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده!»
برگرفته از وبلاگ ولایت رهبری
آنچه خوبان همه دارند...
وحدت و انسجام ملی ، یکی از عناصر اساسی در خنثی سازی توطئه های دشمنان نظام است. در شرایط حساس کنونی که دشمنان غدار اسلام، منتظر کوچکترین غفلت از جانب ما هستند تا ایجاد اختلاف و آشوب در مملکت نمایند ؛ وحدت و همدلی در بین اقشار جامعه می تواند کارساز باشد. بعلاوه اتحاد ملی ، نقش ویژه ای در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و شکوفایی کشور دارد. در اهمیت این عنصر در نیل جامعه به سعادت و کمال ، همین بس که امام خمینی(ره) از آغاز انقلاب اسلامی ایران تا زمان ارتحالشان همواره بر روی آن تاکید داشته و تقریبا در اکثر سخنرانی هایشان مرتبا از اصطلاح "وحدت کلمه" استفاده می نمودند.
در این مقاله تلاش می شود؛ نقش شیوه زندگی و خصوصیات ظاهری رهبر فرزانه انقلاب ، حضرت آیه الله خامنه ای را بعنوان الگویی عملی در ایجاد وحدت ملی تبیین نمود. البته در این مقاله، در پی آن نیستیم که نقش ایشان را از نظر تدبیر، علم ، بصیرت ، حکمت ، ایمان ، تقوا ، حلم ، درایت ، دوراندیشی و قدرت مدیریتی مورد ارزیابی قرار دهیم؛ بلکه هدف صرفا اشاره به آن مجموعه از ویژگیهای ظاهری ، شخصیتی و منش ایشان است که در ایجاد اتحاد و انسجام ملی موثر بوده است. بعضی از این ویژگیهای وحدت بخش ایشان شامل موارد زیر می باشد:
1- جانباز بودن: وجود آثار جانبازی در دست و بدن ایشان موجب نزدیکی و ارتباط عاطفی بیشتر بین جانبازان و ایشان گردیده و این قشر فداکار جامعه ، وی را همدرد خویش و از طبقه خود قلمداد می نمایند.
ادامه متن این مقاله جالب را در ادامه مطلب مطالعه کنید
مهدی بیا...
اولین هدیه: اولین هدیه فیلم سرود دیدار دانش آموزان در روز دهم آبان با مقام معظم رهبری است که متن آن را می توانید اینجا مطالعه کنید.با توجه به درخواست شما پس از تلاش بسیار ومراجعه به صدا وسیما فایل زیر را آماده کردیم.برای دانلود فیلم روی لینک زیر کلیک کنید.
سرود دانش اموزان در دیدار با رهبری
دومین هدیه: دومین هدیه ی .:: نایب بلاگ::. مجموعه ی ۷۴ پوستر با کیفیت از مقام معظم رهبری می باشد که برای استفاده به عنوان پس زمینه کامژویتر وموبایل اماده شده.این فایل به صورت فایل زیپ می باشد.برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید.
پیش گویی شهید اندرزگو
همسر شهید در پاسخ به سوال یامینپور مبنی بر اینکه خیلی برایمان مهم بود که ماجرای پیشبینی شهید اندرزگو درباره ریاست جمهوری مقام معظم رهبری را از زبان شما بشنویم گفت: به خدا هرکس دست از آقا بکشد ضرر کرده است. این چیزی است که شهید اندرزگو به من گفت.
یکدفعه کارتر با همسرش به ایران آمده بود، شهید نشسته بود [و از تلویزیون] نگاه میکرد؛ گفتم: آقا! برای این قضیه هیچکار نکردی!؟(چون گفته بود 6 ماه میخواهم زحمت بکشم و ان شاءالله پهلوی را از بین ببرم) گفتم پس چه شد؟ چرا راهی پیدا نمی کنی؟ باز دوباره امریکاییها به ایران آمدند!
گفت: پهلوی یا به دست من یا با خون من از بین میرود! بعد از آتش قلیان یک ذغال سرخ برداشت و روی دست گرفت، گفت حفظ دین برای مردم در آخرالزمان مثل تحمل کردن آتش این ذغال میماند! قشنگ کف دستش بود؛ گفتم: آقا! دستت نمیسوزد؟ گفت بدن ما به آتش جهنم هم نمیسوزد.
بعد گفت دو سال اول انقلاب همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار میگیرند و بعد از دو سال سید علی نامی میآید رئیسجمهور میشود. من گفتم: سید علی خودت هستی دیگر؟ خودت میخواهی رئیس جمهور بشوی؟! گفت آنموقع من نیستم، آن موقع کس دیگری است میآید رئیس جمهور میشود و بعد از چند سال که بگذرد آقا امام زمان ظهور میکنند.
برای من خیلی تکاندهنده بود. بعد از اینکه آقا رئیسجمهور شده بود به بچهها گفتم که به ایشان بگویند و بچهها هم گفتند. این خاطرهای بود که من از زبان خودشان شنیدم و این آتش هم برای فهم چگونگی دینداری مردم در آخرالزمان واقعاً برای من جالب بود که دستش نسوخت، یعنی همانطوری که [ذغال] را کف دستش نگه داشت، دوباره آن آتش سرخ را گذاشت روی همان قلیان.
به گزارش رجانیوز، مستند «شاهد عینی» به سفارش سازمان رسانهای اوج و در قالب 36 قسمت با اجرای وحید یامینپور و تحقیق و پژوهش محمد حسن روزی طلب در دست تهیه و تولید است.
برای مشاهده ی فیلم این گفتگو به آدرس زیر مراجعه کنید
http://www.jahannews.com/vdcjmxe8huqemiz.fsfu.html
من چای بدهم!
ما عضو شوراى انقلاب بوديم و بعضى هم در آن وقت، اين موضوع را نمىدانستند و حتّى بعضى از رفقا - مثل مرحوم ربانى شيرازى يا مرحوم ربانى املشى - نمىدانستند كه ما چند نفر، عضو شوراى انقلاب هم هستيم. ما با هم كار مىكرديم و صحبتِ دولت هم در ميان نبود؛ صحبتِ همان بيت امام بود كه وقتى ايشان وارد مىشوند، مسؤوليتهايى پيش خواهد آمد. گفتيم بنشينيم براى اين موضوع، يك سازماندهى بكنيم. ساعتى را در عصر يك روز معيّن كرديم و رفتيم در اطاقى نشستيم. صحبت از تقسيم مسؤوليتها شد و در آنجا گفتم كه مسؤوليت من اين باشد كه چاى بدهم! همه تعجب كردند. يعنى چه؟ چاى؟ گفتم: بله، من چاى درست كردن را خوب بلدم. با گفتن اين پيشنهاد، جلسه حالى پيدا كرد. مىشود آدم بگويد كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهدهى من باشد. تنافس و تعارض كه نيست. ما مىخواهيم اين مجموعه را با همديگر اداره كنيم؛ هر جايش هم كه قرار گرفتيم، اگر توانستيم كارِ آنجا را انجام بدهيم، خوب است.
اين، روحيهى من بوده است. البته، آن حرفى كه در آنجا زدم، مىدانستم كه كسى من را براى چاى ريختن معيّن نخواهد كرد و نمىگذارند كه من در آنجا بنشينم و چاى بريزم؛ اما واقعاً اگر كار به اينجا مىرسيد كه بگويند درست كردن چاى به عهدهى شماست، مىرفتم عبايم را كنار مىگذاشتم و آستينهايم را بالا مىزدم و چاى درست مىكردم. اين پيشنهاد، نه تنها براى اين بود كه چيزى گفته باشم؛ واقعاً براى اين كار آماده بودم.
بیانات در مراسم توديع كاركنان نهاد رياست جمهورى ۱۳۶۸/۰۵/۱۸
آشنایی با پدر و مادر مقام معظم رهبری
آیت الله حاج سید جواد خامنه ای در جمادی الآخر 1313 در نجف اشرف به دنیا آمد. دو سه ساله بود که در بازگشت خانواده به آذربایجان به تبریز آمد. دوران نوجوانی را در جریان رخداد های نهضت مشروطه گذراند. جنگ های محله امیر خیز، شهادت ثقه الاسلام و جنازه به دار کشیده او در روز عاشورا، سخنرانی های پرشور و بلند شوهر خواهر خود، شیخ محمد خیابانی را که گاه تا 4 ساعت ادامه می یافت از نزدیک دید.
وی علوم مقدماتی را در مدارس تبریز خواند. حدود 9 ماه در مشهد توقف کرد و سپس به تبریز بازگشت. در این مدت مادرش از دنیا رفته بود. گفته می شود در این زمان شاهراه (جاده تهران به مشهد) نا امن بود و راهزن های منطقه استر آباد مدام در تاخت و تاز به این جاده بودند.
سید جواد به بادکوبه رفت و از طریق بحر خزر راهی عشق آباد شد و از آن صوب به خراسان رسید. وی در مشهد نزد آقایان حاج سید حسن قمی، میرزا محمد آیت الله زاده خراسانی، حاج فاضل خراسانی و میرزا مهدی اصفهانی تلمذ کرد.
برای مطالعه ادامه این متن برگرفته از کتاب شرح اسم به ادامه مطلب مراجعه کنید
شما که اینقدر مهربونید...
وقتی آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی برای اقامه نماز وارد حسینیه میشوند؛ سید علی 5 ساله دست پدر خود را رها میکند و به سمت ایشان میدود و دست رهبر انقلاب را میگیرد.
سید علی که علیرغم سن کم خود حافظ 5 جزء قرآن کریم نیز هست، خطاب به رهبر انقلاب میگوید: "آقا میشود چفیهتان را به من بدهید؟". تصویر هدیه شدن چفیه رهبری واقعهای بوده که او بارها از تلویزیون آن را تماشا کرده است.
مقام معظم رهبری پاسخ درخواست سیدعلی را با لبخندی داده و خطاب به همراهان خود میگویند که " چفیه را بدهید به آقا". پدر سید علی در خاطرهای میگوید: از آن به بعد هر وقت با این بچه هم کلام میشوم او به من میگوید که "آقا به من گفتند آقا".
در ادامه ماجرای دیدار این کودک با رهبر انقلاب در حالیکه آیتالله خامنهای دست نوازش بر سر او میکشیدند، سید علی 5 ساله از ایشان میپرسد: "آقا شما که اینقدر مهربان هستید، چرا آمریکا اینقدر از شما میترسد؟" که این سؤال با لبخند دیگری از سوی رهبر انقلاب مواجه میشود. در همین هنگام یکی از همراهان رهبر انقلاب در پاسخ به سؤال سید علی میگوید: "حضرت آقا آدم خوبی است؛ و چون از خدا میترسد آنها(آمریکاییها) هم از آقا میترسند".
به گزارش جهان به نقل از تسنیم
امام خامنه ای در پشت صحنه ی یک فیلم
این عکس متعلق است به سکانس ورود مریمِ خردسال به معبد اورشلیم که از به یادماندنی ترین بخش های سریال مریم مقدس است.
خاطراتی از جلسات درس خارج آیت الله خامنه ای
از سال ۱۳۶۹ شمسی، درس خارج آیتاللهالعظمی خامنهای آغاز شده و تا كنون ادامه دارد. جهاد، موسیقی، غیبت، قصاص و... از مباحثی است كه تا كنون در درس خارج ایشان تدریس شده است. دكتر محسن اسماعیلی، رئیس دانشكدهی معارف اسلامی و حقوق دانشگاه امام صادق علیهالسلام در نخستین دورهی درس خارج فقه حضرت آیتالله خامنهای حضور داشته است. متنی که در ادامه مطلب گذاشته شده خاطرات و نكتههایی است كه این عضو حقوقدان شورای نگهبان از چند و چون این درسها بیان كرده است.
قسمتی از این خاطره:
نوع تدریس ایشان نیز جالب توجه است. بالأخره ممكن است كه در میانهی درس كسی سؤالی بپرسد كه چهبسا بیربط و نابجا باشد. این موضوع همیشه در درسهای حوزوی اتفاق میافتد. اتفاقاً یكی از جذابترین بخشهای درس نیز همینجا است كه استاد چه واكنشی از خود نشان میدهد. اولاً ایشان با سعهی صدر كامل با نظر مخالف برخورد میكردند و با آرامش ویژهای به سؤالكننده توجه میكردند كه خود این موضوع جرأت سؤالكردن و انتقادكردن در درس را به انسان میداد. البته در این گفتوشنودهای طلبگی از مطایبهها و شوخیهایی كه در میان علما مرسوم است، زیاد صورت میگرفت و این خودش درس را باطراوت، شنیدنی و جذاب میكرد. یادم هست كه یكی از دوستان در درس حاضر میشد اما معمولاً مطالعهنكرده سؤالاتی مطرح میكرد. حضرت آیتالله خامنهای به سؤالات پاسخ میدادند. چند بار كه سؤالات رد و بدل میشد، به عنوان مزاح میگفتند: «حالا شما اجازه بدهید من آنچه را كه مطالعه كردم بگویم و شما چیزی را كه مطالعه نكردید باشد برای جلسهی بعد.» یا به خاطر دارم كه در موردی به یك نفر گفتند: «حالا شما به حرفهایی كه من زدم فكر كنید، شاید خدا به دلتان انداخت كه حرف حق را بپذیرید.» یا مثلاً كسی اگر یك حرف خیلی عجیب و غریبی پای درس میگفت كه تا به حال فقها نگفته بودند و با موازین فقهی خیلی سازگار نبود، ایشان میگفتند: «اجماع همهی فقها با فرمایشی كه آقای فلانی داشتند، شكسته شد» و اینطور درس را شیرین و جذابتر میكنند.
روابط میان امام خامنه ای وآیت الله بهجت
ولی آیت الله خامنه ای مرتب خدمت آیت الله بهجت می رسیدند و این ها یک رابطه صمیمی داشتند . زیاد و به طور مخفیانه آقا می آمدند قم و می رفتند خدمت آیت الله بهجت .
یکی از زمان هایی که ایشان می گفت زمان ملاقات این دو بزرگوار بوده است ، سحر بود دو ساعت مانده به اذان صبح . ایشان می گفت که آیت الله خامنه ای گاهی سحر می آمدند . در آن موقعیت حساس می آمدند خدمت آیت الله بهجت و می رفتند . خوب این نشانه علاقه شدید آیت الله بهجت به مقام معظم رهبری است که در این موقع شب و سحر آقا را می خواستند و با هم بودند و صحبت می کردند .
بعد باز ایشان می گفتند چند سال پیش که آیت الله خامنه ای یک هفته ای تشریف آوردند قم ، جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند در خیابان ها .
آیت الله بهجت هم آمدند جزء جمعیت استقبال کنندگان . حالا یک مرجعی در سن حدود نود سال ! ایشان هم آمدند در جمع استقبال کنندگان آیت الله خامنه ای . ایشان می گفت که یک شخصی به ایشان گفت که حاج آقا شما با این سن و سال آمدید وسط این جمعیت استقبال کنندگان ؟
آیت الله بهجت فرمودند : " اگر مردم می دانستند که استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس در خانه نمی نشست " .
این تعبیر خیلی زیباست که اگر مردم می دانستند استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس تو خانه نمی نشست .
حاج آقا صدیقی هم که خوب تو مراسم آیت الله بهجت نقل کردند که چقدر آقا برای سلامتی آیت الله خامنه ای نذر می کردند و گوسفند نذر می کردند و کارهایی انجام می دادند . خوب این باز نشانه شدت علاقه بود به آقا .
بعد چیزی که نقل کردند این که شش ماه قبل از فوت آیت الله بهجت(تاریخ فوت:۲۷/۲/۱۳۸۸) ایشان فرموده بودند که : " آقا را بگویید بیایند اینجا با ایشان کار دارم " .
آقا را خواسته بودند و آیت الله خامنه ای آمده بودن این جا قم . صحبت هایی با هم داشتند از جمله آیت الله بهجت فرموده بودند : " خطری به سمت شما دارد می آید و من این خطر را احساس می کنم و من آن چه باید برای شما انجام بدهم ، برای سلامتی شما انجام داده ام (حالا نذر باشد یا هر چیز دیگر) " .
و فرموده بودند : " خودتان هم هر کاری می توانید انجام بدهید " .
البته کاملش را حاج آقای صدیقی روی منبر نگفتند .
ولی بعدها یکی از دفتری های آیت الله بهجت که اطلاع داشتند و کامل تر گفتند .
گفتند چند روزی گذشت و باز دوباره حضرت آیت الله بهجت گفتند که : " آیت الله خامنه ای را بگویید یک نفر بفرستند من با ایشان کار دارم " . حاج آقا محمدی گلپایگانی را آیت الله خامنه ای فرستادند پیش آیت الله بهجت .
آیت الله بهجت دومرتبه تأکید کردند: " که من برای سلامتی شما هرکاری می توانستم انجام دادم . خودتان هم یک کاری انجام بدهید " . برای بار دوم بعد از چند روز این تأکید را آیت الله بهجت داشتند که به واسطه آقای محمدی گلپایگانی به آقا خبرش رسید و خود آیت الله خامنه ای هم هرکاری باید انجام بدهند انجام داده بودند .
آقا زاده آیت الله بهجت نیز می گفت که یک موقعی آیت الله خامنه ای تشریف آوردند قم ، بعد آیت الله بهجت فرمودند : " همه از اطاق بروند بیرون " . حالا هر کس می آمد ملاقات آیت الله بهجت ، پسر آقا و بعضی های دیگر هم حضور داشتند .
بعد می گفت : یک موقعی آیت الله خامنه ای که آمدند ، آیت الله بهجت فرمودند : " هیچ کسی نماند ، همه بروند بیرون من با آقا حرف خصوصی دارم " و بعد تا مدتی با هم بودند و به طور خصوصی و ما همه رفته بودیم بیرون از اطاق ، این قدر با هم صمیمی بودند.
منبع:وبلاگ رهبر من
و من وتو چه می دانیم که جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه؟!
متن زیر نوشته ایست با بیانی دیگر که از دیدار جانبازان قطع نخاع گردنی با امام خامنه ای روایت میکند...
گوشه ای از متن:
صدای بوسیدن روی جانبازها را میشنیدم. ولی فاصلهمان اندازهای بود كه حرفهایشان را به سختی میشنیدم. جانبازی سیستانی با رهبر گپی طولانیتر زد. بعدی دستش هم مثل دست رهبر جانباز است. با دستهای مجروحشان با هم دست میدهند و جانباز دست رهبر را میبوسد و رهبر سر و صورت جانباز را. جانباز دیگری به رهبر گفت: آقا بذار دستت را ببوسم. و منتظر اجازه رهبر نماند و بوسید. و ادامه داد: آقا میشه بغلتون كنم و رهبر خم شد و جانباز روی ویلچیر نشسته را در آغوش گرفت و جانباز او را یك دقیقهای نگه داشت و گریست.
********************
رهبر انقلاب به هر جانبازی میرسیدند اول كارتش را نگاه میكردند تا به نام با او صحبت كنند. بعضیها نداشتند به هر دلیلی. به یكیشان گفت: كو كارتت؟ و جانباز جواب داد: سرباز احتیاج به نام و نشان نداره. سرباز را به اسم فرمانده میشناسن. و با دست خود رهبر را نشان میداد.
و من و تو چه میدانیم كه جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه؟!
********************
- آقا قربون شما بشم كه از دست دوست و دشمن زجر میكشید.
- رهبر آیهای را كه بالای جایگاه نوشته شده بود را نشان دادند و گفتند: آن جا را ببین. نوشته: فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِی بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
********************
جانباز دیگری بود كه روی ویلچیر نشسته بود ولی اختیار دست و پایش را كامل نداشت. حرف هم نمیتوانست بزند. به سختی صداهای نامفهوم از گلویش بیرون میآمد. رهبر كه فهمید جانباز نمیتواند حرف بزند ساكت كنارش ایستاد. جانباز دستش را بالا آورد و كشید به صورت و محاسن رهبر. یك بار، دو بار، سه بار. دستش به اختیار نبود و میخورد به عینك و صورت رهبر. صدایش از گلو به ناله بیرون میآمد. عكاس و فیلمبردار و مسئول و خبرنگار و حاضر و ناظر همه به گریه افتادند. رهبر بعد از حدود یك دقیقه دست جانباز را گرفت و گفت: دیگر بسه. یعنی دیگر ناله و ناراحتی نكن. یعنی من متوجه محبت تو شدم. یعنی خودت را اذیت نكن. و دعا كرد: خدا به شما اجر و شفا و صبر بدهد. و من و تو چه میدانیم كه جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه؟!
توصیه می کنم به هیچ وجه لذت خواندن این گزارش زیبا را از دست ندهید
(متن کامل این گزارش در ادامه مطلب)
در هواپيمايى كه سوار میشوم، اين كار ممنوع است!
بنده گفتم در آن هواپیمایی كه من سوار مىشوم، اين كار ممنوع است! چرا فارسى حرف نمىزنند؟! آخر يك وقت هست كه با يك برج بيگانه -كه او مثلاً چينى است و شما فارس هستيد و زبان يكديگر را نمىدانيد- از زبان مشترك انگليسى استفاده می كنيد؛ اما بنده مثلاً به مشهد كه مىروم، به چه مناسبت شما انگليسى حرف مىزنيد؟! علتش اين است كه واژهها انگليسى است و اينها فقط بايد اين واژهها را به يكديگر ربط بدهند؛ خودشان را ديگر دچار زحمت نمیكنند؛ همان ربط انگليسى را مىدهند!
پس ما بايد واژه بگذاريم، تا زبان در محيطهايى اينگونه منزوى نشود؛ كه متأسفانه منزوى شده است. در محيط بيمارستانها خيلى اوقات همينطور است؛ در جاهاى ديگر همينطور است؛ اينها جاهايى است كه ما ديدهايم.
دوستان تنهایی رهبر
متن زیر برگرفته از سخنان جالب دکتر حداد عادل در رابطه با کتابخانه ی شخصی رهبر معظم انقلاب و نحوه ی کتاب خواندن ایشان و موضوعاتی از این قبیل می باشد که مطالعه ی آن خالی از لطف نیست:
ابتدا اين را بگويم كه ما هيچوقت ننشستيم با آقاي خامنهاي مستقلاً راجع به كتابخانه و حوزه مطالعات ايشان صحبت كنيم؛ چون اين بحث به يك معنا به زندگي شخصي ايشان مربوط ميشود. وقتي خدمت ايشان ميرسيم، معمولاً آنقدر مسائل مهم و اساسي كشور و مسائل مربوط به فرهنگ و سياست و رسيدگي به آنها هست كه ديگر معني ندارد وقت ايشان را بگيريم و بنشينيم منحصراً راجع به كتابخانهشان صحبت كنيم. بنابراين آنچه ميگويم استنباطهايي است كه در خلال ساليان طولاني ـ يعني سي سال انس و آشنايي با ايشان ـ در ذهن من جمع شده است.
اولين نكته اين است كه قلمرو علايق مطالعاتي ايشان خيلي رسمي و منطبق بر حوزه مطالعات متعارف روحانيان نيست. بيشتر روحانيان به اقتضاي فضاي حوزه و درس و بحثي كه دارند، منطقه خاصي در مطالعه مورد علاقهشان است. هر صنف و گروه ديگر هم همينطور هستند؛ مهندسها، پزشكها و... بالاخره هر كسي يك قلمرو مشخص و مخصوصي را براي مطالعه خودش انتخاب ميكند. البته ممكن هم هست در هر يك از اين اقشار، گروهي اهل مطالعه نباشند اما اگر بخواهند مطالعه كنند، قلمرو خاصي براي آن دارند.
آقاي خامنهاي غير از فقه و اصول و معارف اسلامي كه در سنت تحصيلي ايشان، رسمي و درسي بوده و جزء مطالعات تحقيقي و پژوهشي ايشان به حساب ميآيد، از ابتداي زندگي ميدان وسيعي را براي مطالعه پيش چشم داشتهاند؛ همين قلمروهاي مطالعاتي هم پيكره اصلي كتابخانه شخصي ايشان را شكل ميدهند.
اين قلمرو مطالعاتي اولاً شامل ادبيات ميشود كه بخشي از مطالعات ايشان را شكل ميدهد. خصوصاً شعر كه ايشان براي آن اهميت زيادي قائل هستند و در درك لطايف و ظرائف شعري هم استاد هستند؛ نقد شعر ميدانند و از جواني در مشهد در حلقههاي شعرخواني و نقد شعر شركت ميكردند. آنهم حلقههايي كه ادبا و شاعران درجه اول خراسان و پيرمردهاي معروف ادبيات ادارهشان ميكردند. آقاي خامنهاي از جواني با آن محافل در ارتباط بوده و در نتيجه طبيعي است كه در كتابخانه ايشان، ديوان شعر فراوان ببينيد؛ مجموعههاي شعري قديم و جديد.
ايشان در عالم شعر فارسي كاملاً بهروز هستند. بسياري از جوانها كه ذوق و نبوغي در شعر از خودشان نشان ميدهند، نزد ايشان شناخته شده هستند. ايشان آثار آنها را ديدهاند. براي هر شاعري هم حسابي باز ميكنند و حسن و عيب او را در ذهن دارند و جايگاهي را در مجموعه ادبيات ايران به او نسبت ميدهند.
ادامه متن را در ادامه مطلب دنبال کنید...
امام خامنه ای در کتابخانه ی شخصی خودشان
برای دریافت تصویر بالا با کیفیت ۸ مگابایت روی آن کلیک کنید
2 خاطره ی آقای رحیمیان از سفر امام خامنه ای به بجنورد
رحیمیان این صحنه را خاطره انگیز توصیف کرد و افزود: کودک تا دقایقی بعد همچنان گریه می کرد و حضرت آقا با نوازش صبورانه و بیان کلمات محبت آمیز و پدرگونه در تلاش بودند تا او را آرام کنند.
وی به یک خاطره دیگر هم از سفر رهبر معظم انقلاب به استان خراسان شمالی اشاره و عنوان کرد: حضرت آقا در این سفر روستایی را برای بازدید انتخاب کردند که بسیار دور افتاده بود و جاده ای صعب العبور داشت.
به گفته رحیمیان این روستا "چرخ ماغلو" نام داشت که تنها با ماشین های شاسی بلند می شد به آنجا رفت. این روستا با اینکه در زمان جنگ یک هزار و 200 نفر جمعیت داشت ، 31 شهید تقدیم انقلاب کرد؛ یعنی از هر 40 نفر یک نفر شهید شدند. در واقع این روستا شش برابر میانگین کشور شهید داده است. چرخ ماغلو به همین نسبت جانباز و رزمنده دارد.
نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید در پایان گفت: لذت بخش ترین، با طراوت ترین و دل انگیز ترین لحظات عمر رهبر انقلاب وقتی است که در منزل شهدا هستند. ایشان وقتی با خانواده شهدا مانوس است، شادابی و طراوت از وجودشان می بارد.
برنامه روزانه مقام معظم رهبری
برای مطالعه برنامه روزانه امام خامنه ای به ادامه مطلب مراجعه کنید.
روزی که آقا از خدمت اجباری فرار کرد.
***زمینه سازی برای ماه محرم

***حربه سربازی
آثار منفی سربازی بردن طلاب خیلی زود روشن شد. ساواك پس از بررسی پیرامون موضوع به این نتیجه رسید كه روحانیان (در همه جا و هر محفلی این اقدام دولت را یك عمل خصمانه علیه روحانیت و تضعیف اسلام جلوه می دهند. در اعلامیه ها و در نامه های خود به نجف و كربلا نیز این موضوع را مبارزه دستگاه علیه اسلام و روحانیت ابراز داشته است... اعزام تعداد معدودی طلاب به خدمت سربازی اسلحه برنده ای به دست روحانیون و وعاظ داده تا به تحریك احساسات متعصبین بپردازند.)
پیام امام موضوع را برای طلبه ها حل كرد، كنار آمدند و فهمیدند سربازی رفتن اشكالی ندارد . كاری كه باید هنگام تبلیغ در شهرهای شان انجام دهند، اینك باید در پادگان ها می كردند. حربه حكومت به سوی خودش برگشته بود . چه باید می كرد با
هزاران طلبه جوان در پادگان ها؟
فرزندان آقای هاشمی پدر را نشناخته بودند. یكی از آنان به مادرشان گفته بود كه مامان، بابا آژان شده؟ "این منظره یادم نمی رود. ما خیال می كردیم آقای هاشمی با قیافه گرفته ای ممكن است بیاید ...دیدیم به عكس؛ قیافه بشاش ... می خندد و شوخی می كند ...بچه هایش را بغل گرفته است."
دستگاه حكومت نتوانست طلبه ها را تا ماه محرم در پادگان ها نگه دارد. با همان شتابی كه تصمیم گرفت آنان را به اجباری ببرد، با همان سرعت نیز آنان را رها كرد؛ فهمید كه دردسر تازه ای در راه است و باید به زودی دستمال آن را به سر ببندد و هزینه اش را بپردازد. با صحنه سازی و برنامه ریزی، طلبه ها را وادار به فرار یا خروج از پادگان كرد.
برگرفته از وبلاگ http://sayyidalikhamenei.mihanblog.com
از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن!
معنای واقعی جذب حد اکثری
انگونه باش که همه دوستت داشته باشند
عشق یعنی: ســیــد علی
ما تا آخرین نفس ایستاده ایم...
زینب خدادادی ، دانش آموز حادثه دیده در این سانحه گفت: بسیار خوشحالم که رهبر معظم انقلاب طی پیامی با ما ابراز همدردی کردند.بسیاری از همکلاسان و همسفران ما طی این اردوها حال و هوای معنوی بسیار بالایی کسب کرده بودند.
این دانش آموز در پایان از وزیر آموزش و پرورش خواست تا سلام وی را به مقام معظم رهبری ابلاغ کرده و به وی بگوید ما تا آخرین نفس پای ایشان ایستاده ایم.
وزیر آموزش و پرورش نیز با اعلام اینکه وقتی خبر سانحه را شنیدم بسیار نگران و متاثر شدم افزود: اردوهای راهیان نور و دانش آموزی همانند دوران حضور دانش آموزان در جبهه است.
وی از دانش آموزان و مربیان حادثه دیده خواست ، در این روز عرفه از خدا بخواهند ، همکلاسی های سفر کرده آنان با شهدای کربلا محشور شوند.
حاجی بابایی ادامه داد: بهترین بسیجی، دانش آموز و رزمنده کسی است که به پدر و مادر خود احترام بگذارد.
ما کجا آرمیتا کجا؟!
بعله دوستان، آرمیتا نقاشیاش را که به آقا هدیه داد هیچ، بادام زمینیهایش را که با آقا قسمت کرد، بماند؛ بعد ِ تعریف آقا از موهای بلند آرمیتا، موهایش را هم کوتاه نمیکند که به قول خودش آقا ناراحت نشود!
حالا همهی اینها هم که بماند، آرمیتا رفته منزل آقا و آقا را به قول خودش با دمپایی و بیعبا دیده و از آقا عروسک هدیه گرفته و حتی با مرغ و خروسهای خانهی ایشان هم بازی کرده و بعد ِ نیم ساعت با نارضایتی، رهبر را ترک کرده و حالا هم منتظر است آقا را دعوت کند و برای آقا قورمه سبزی بپزند و…
آن وقت ما هنوز معطل یک کارت دیدار هستیم که برویم حسینیهی امام خمینی و آقا را از دور ببینیم!
آرمیتا در لحظهی اول ورود به منزل آقا، ایشان را با لفظ "بابا" خطاب میکند و بعدتر که مادرش خندید که آرمیتا، دیدی اشتباه آقا رو گفتی بابا؟
آرمیتا با یقین گفت که "خب بابای همهست دیگه" و آن وقت من و تو هنوز معطلیم رهبرمان را چه بنامیم!
بیخیال بابا؛ من بروم کشکم را بسابم!
برگرفته ازhttp://bachehayeghalam.ir
لحظه رویارویی سیدعلی و برادران با ریش تراشیده +عکس
***آزادي از زندان لشكر
بيگاري روزهاي بعد، كار گُل نبود؛ بيل و كلنگ تاشوي سربازي دادند دست زندانيان و آنان را وا داشتند جاده هاي خاكي پادگان را هموار كنند. "پس از گذشت سه روز از بازداشت من، يكي از افسران به زندان آمده، گفت : فردا آزاد مي شوي. از اين خبر بسيار تعجب كردم و با خود گفتم : شايد يكي از دوستانم نزد كسي از وابستگان رژيم براي آزادي من وساطت كرده است."
در فكر بود كه چه اتفاقي افتاده؟ چه كسي وساطت كرده؟ او كيست؟ دل به قرآن سپرد. " آيه كريمه: فلايستطيعون توصية ولا الي اهلهم يرجعون (يس/ 50 ) [پس نه قدرت وصيت و سفارش پيدا مي كنند و نه مي توانند به سوي كسان خود بازگردند.] توجهم را به خود جلب كرد."
لابد كار ساواك با وي تمام شده بود كه در 25 خرداد به لشكر 12 خراسان اعلام كرد: «غيرنظامي سيدعلي فرزند سيدجواد، شهرت خامنه اي... بدون قيد و شرط آزاد» شود. اما چند روز بيشتر در پادگان نگهش داشتند تا اين كه خبر آزادي همه زندانيان از راه رسيد. "تعجب... كرديم. همه مان را آزاد كردند ... در آن زندان هيچ كس را [نگه نداشتند] ... همه آنهايي كه بوديم با هم آزادمان كردند ... فقط يك شيخي باقي ماند به نام جعفريان... ارتباط با بيت يكي از آقايان داشت؛ آقاي قمي ... [حتما ] مي خواستند از او حرفي ... بكشند... تا سه ماه بعد زندان بود يا بيشتر."

سيدعلي راه خانه پدري را در پيش گرفت، در حالي كه چهره اش ديگرگون بود. او ريش نداشت. ديدار پسر براي پدر و مادر، آن هم پس از خطرات بي سابقه اي كه از سر گذرانده، موهبتي بود كه تغيير چهره، چندان در برابرش به چشم نمي آمد. اما هنوز پاسخي براي دل نگراني هاي خويش نيافته بود؛ نگراني از واكنش پدر و مادر. چه خواهند گفت؟ وقتي در آغوش مادر آرام گرفت و شنيد. "علي جان! بِهِت افتخار مي كنم"، جان تازه اي در او دميده شد؛ و روحيه اي پيدا كرد كه تا پانزده سال بعد با او بود. چهره بي ريش آسيدعلي آقا براي برادرانش ديدني تر بود "برادرهايم ديدند من بي ريش وارد شدم خيلي برايشان جالب بود. "
***ديدار با آيت الله ميلاني
پس از آزادي از زندان لشكر، آيت الله ميلاني به ديدن آقاي خامنه اي آمد . چند روز بعد، بازديد ايشان را پس داد. آيت الله ميلاني از ريش شاگرد خود هم پرسيد. " تا مرا ديد گفت هنوز ريشتان درنيامده؟ گفتم نه... عجله ندارم."
در اين ديدارها آيت الله ميلاني از آنچه كه در 15 خرداد و پس از آن پديد آمده بود، ابراز نارضايتي كرد. او با اين تحليل كه مهم ترين طبقه اجتماعي جوانان هستند و در ميان آنها بهترين شان جوانان متدين و از اين بين ارجمندترين آنها كساني كه شهامت اقدام دارند و شجاعت به خرج مي دهند، كشته شده، از بين رفته اند، چنين نتيجه مي گرفت كه ما ضرر كرده ايم. " البته اين منطق را هم آن وقت بنده كه خُب، طلبه اي بودم، هيچ قبول نمي كردم. شايد با ايشان مقداري بحث هم مي كرديم، وليكن خُب، ايشان استاد بود، بزرگ بود [و من نمي خواستم در] بحث با ايشان گستاخي نشان دهم. "
آقاي خامنه اي در برابر مواضع آقاي ميلاني از خود مي پرسيد: جوان هاي اهل اقدام و شجاع چه زماني بايد خود را نشان دهند؟ درست است كه در چنين رخدادهاي خونيني چند تن كشته مي شوند، اما از قبل آن، افراد بيشتري انگيزه مبارزه پيدا مي كنند و ميدان دار مي شوند. كسي كه در مشهد "رفتار بي نظيري بين علما داشت مرحوم آشيخ مجتبي قزويني بود... ملايي بود كه اين گونه كارها از او اصلاً انتظار و توقع نمي رفت. مرد زاهدي بود. گوشه گير بود. حتي براي درس و بحث به مسجد و مدرس عمومي نمي آمد. توي خانه اش تدريس مي كرد... اهل سياست نبود... مشرب ضدفلسفي داشت و با كساني كه اهل فلسفه بودند به كلي مخالف بود؛ از جمله با آقاي خميني و آيت الله ميلاني... كه معروف بودند به مكتب فلسفه و عرفان ... اما ... مي گفت پرچم اسلام امروز دست [آقاي خميني ] است و بر همه واجب است كه از او اطاعت كنند ... مرحوم
آشيخ مجتبي... مرد بسيار تند و پرجوشي بود كه اين در ... اثناء كار معلوم شد و قبلاً نه، هيچ مشخص نبود كه اين مرد چقدر در باطن خودش جوش و خروش دارد."
آيت الله ميلاني در كار مبارزه با حكومت محمدرضا پهلوي سليقه و اعتقاد خود را داشت؛ سليقه اي كه با اندك روحانيان مبارز مشهد، از جمله آقاي خامنه اي، تفاوت مي كرد. اين فاصله هر چند، هرگز پر نشد و گاه به نقار، دلخوري و قهر رسيد، اما آقاي ميلاني نسبت به آنچه كه امام خميني پيش گرفته بود، باور داشت، به آن احترام مي گذاشت و گاه باور خويش را به مرحله اقدام و عمل نيز مي رساند. در پي وفات آيت الله بروجرد ي، شاه به آقاي ميلاني پيام مي فرستد كه آماده است با حمايت كامل از حوزه علميه مشهد، آن را مركز علوم دين ي ايران قرار دهد؛ مشهد جايگزين قم گردد؛ عمده شهريه طلاب ايران از طريق آقاي ميلاني توزيع گرد د. آيت الله ميلان ي نپذيرفت.در پي پاسخ منفي آقاي ميلاني بود كه محمدرضا پهلوي، وفات آيت الله بروجردي را به آيت الله سيدمحسن حكيم تسليت گفت. آقاي ميلاني بعدها، در سال 1343 ضمن بازگويي اين ماجرا به محمدمهدي عبدخدايي تأكيد كرد: من حاج آقا روح الله، سلام الله عليه را رها نخواهم كرد.
برگرفته از کتاب شرح اسم به نقل از جهان نیوز
صورت آقا را با خنده تراشیدند
شنيده بود كه ريش روحانيان را در زندان مي تراشند. از بيرجند كه راه افتاده بودند، اين فكر رهايش نمي كرد. گاه موهاي نه چندان پرپشت محاسن خود را مي كشيد تا به دردي كه با كشاندن تيغ بر صورتش برمي خاست، عادت كند. "وحشت عظيمي در دل من بود از آن چه از بيرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشيدن ريش، خشك خشك...منتظرش بودم."
و آن لحظه از راه رسيد و در انباري سابق باز شد . آرايشگر و يك گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. يك صندلي هم با خود آورده بودند. به او اشاره كردند كه بيايد و روي صندلي بنشيند. شنيده بود برخي از روحانيان هنگام تراشيدن ريش مقاومت كرده اند. شايد حضور گروهبان براي مقابله با اين مقاومت ها بود. "مقاومتي نداشتم و نكردم. آماده بودم. چون مي دانستم فايده اي ندارد. دست و پاي من را مي گيرند و بعد مقداري كتك مي زنند و بعد آن كاري كه نبايد بشود... خواهد شد."
نشست. منتظر بود دست آرايشگر بالا بيايد و لبه تيغ را روي صورت او مماس كند. ناگهان ديد آن چه روي صورت او به راه افتاده دستگاه موزن است. تمام نگرانيها و انتظارهاي. موحش غيبشان زد. " اين قدر خوش حال شده بودم ... كه بي اختيار با اين سلماني و با آن گروهبان مرتب بنا كردم حرف زدن و خنديدن ... تعجب [مي كردند] اينها كه من چه طور آخوندي هستم كه دارند ريشم را كوتاه مي كنند و من اين قدر خوشحالم ... [تمام كه شد] به او گفتم استاد اين آيينه را بده چانه خودم را چند سال است نديده ام... خنده اش گرفت. آيينه اش را داد. بنا كردم به صورتم نگاه كردن. ديدم بله؛ آدم مثل اين كه خودش را درست نمي شناسد."
آرايشگر و گروهبان كه اكنون سرحال تر نشان مي دادند به آقاي خامنه اي پيشنهاد كردند اگر نيازي به دستشويي دارد مي تواند با آنها همراه شود؛ و شد. مستراح بيرون اين محوطه بود. هنگام برگشت آن افسر عبوسِ در هم، آقاي خامنه اي را ديد و با زبان تمسخر از فاصله اي كه دور هم بود صدا بلند كرد : "آشيخ! ريش ات را زدند !؟ من هم با همان صداي بلند گفتم: بله، و با خنده [ادامه دادم ] الحمدلله [مدت ها بود ] چانه ام را نديده بودم [كه] ديدم... احساس كرد من هيچ ناراحتي ندارم . شايد تعجب كرد. دلش مي خواست كه من ناراحت و متأثر و غمگين باشم كه نبودم."
ساعتي بعد اتاق او را عوض كردند . اتاق جديد روشن تر بود. نم نداشت، چراغ هم. دو پتو هم دادند. شب شد و سنگيني و تاريكي بر اتاق خيمه زد. شام ر ا توي يغْلَوي با يك تكه نان ارتشي دادند تو. درست نتوانست بخورد. شب را هم تا صبح با سرما گذراند. پتوها جوابي براي خنكي هواي پادگان نداشتند. خاطرش آسوده نبود. نگران واكنش پدر و مادر بود. با نخستين تجربه مبارزاتي او چگونه برخورد خواهند كرد؟ نمي دانست.
منبع:کتاب شرح اسم،جهان نیوز
ماجرای ازدواج مقام معظم رهبری
مدتی از بازگشت به مشهد نمی گذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و دختری را که در خانواده ای سنتی و با علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. همو پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای سید محمد رفته بود، این بار برای سید علی پیمود.
حاج محمد اسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از کاسبان دین دار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبه تازه از قم برگشته ای درآید که تصمیم دارد در مشهد ساکن شود، آیت الله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را می شناسند و تایید می کنند و به او علاقه دارند.
هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیت الله حاج سید جواد خامنه ای تامین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتما قابل توجه بود. "آن ها مرفه بودند، می توانستند و کردند” اویل پاییز ۱۳۴۳ سید علی خامنه ای و خانم خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد توسط آیت الله میلانی خوانده شد.
از این زمان، همدم، همسر و همراهی تازه، که هفده بهار بیش نداشت، پا به دنیای آقای خامنه ای گذاشت که در همه فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید تک فرازهای آن در آن روزگار، یاری غم خوار و دوستی مهربان بود. کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدرعروس در پایین خیابان برگزار می شد، تعیین کردند. آن شب آقای خامنه ای در آستانه ورودی ایستاده بود و از میهمانان استقبال می کرد. مراسم، آن طور که مرسوم خانواده های مذهبی و مقید آن زمان بود، برگزار شد.
پس از عقد و پیش از هم خانه شدن، نوعروس خانواده خامنه ای باخبر شد که شوی ۲۵ ساله اش پا در میدان مبارزه دارد. "شاید اولین روزها و … یا هفته های پیوند [مان]… بود، مسائل سیاسی من به وسیله خودم برای ایشان مطرح شد… شاید قبلا هم می دانستند که من توی این مسائل سیاسی هستم، لکن مرا به [چشم] طلبه ای … که مورد توجه و علاقه… بزرگان و اساتید… هستم… نگاه می کردند."
منبع:جهان نیوز
عشقی که تا قلب محافظان سید حسن نصرالله پیش رفت
به محافظ سید حسن نصرالله گفتن: چه قدر سید حسن رو دوست داری؟
گفت: اونقدر که اگه بگه بمیر ،میمیرم .
گفتند: آقای خامنه ای روحی فداه رو چه قدر دوست داری؟
گفت: اونقدر که اگه بگه سر سید حسن رو بیار ،میبرم..........
خاطره زیبا مر بوط به جوانان

در همان سالها پوستینهاى وارونه مد شده بود و جوانان خیلى اهل مد آن را مىپوشیدند. یك روز دیدم جوانى كه از این پوستینهاى وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجادۀ من نشسته است؛ یك حاجى محترم بازارى هم كه مرد خیلى فهمیده اى بود و من خیلى خوشم مىآمد كه او در صف اول مىنشست، در كنار این جوان نشسته بود.
دیدم رویش را به این جوان كرد و چیزى در گوشش گفت و این جوان یكباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجى محترم گفتم چه گفتى؟ به جای او جوان گفت چیزى نیست. فهمیدم كه این آقا به او گفته كه مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید!
گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همینجا بنشینید و تكان نخورید! گفتم حاجى! چرا مىگویى این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند كه جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم مىتواند بیاید به ما اقتدا كند و نماز جماعت بخواند.
برادران! اگر پول و امكانات هنرى نداریم، اگر فعلاً ترجمهی قرآن به زبان سعدى زمانه را نداریم، «اخلاق» كه مىتوانیم داشته باشیم؛ «فى صفة المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه». با اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و وراى قالبهاشان بروید؛ آن وقت تبلیغ انجام خواهد شد. "
بیانات در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامى در تاریخ 1376/3/26
داستان هایی زیبا از توجه به بیت المال وساده زیستی امام خامنه ای
حجتالاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی «ره» : بر خود واجب میدانم که شهادت دهم زندگی داخلی آیتالله خامنهای نه از باب اینکه رهبر عزیز انقلاب ما به این حرفها نیاز داشته باشند، بلکه وظیفه خود میدانم تا این مهم را به مردم مسلمان وانقلابی ایران بگویم. من از داخل منزل ایشان مطلع هستم. مقام معظم رهبری در خانه، بیش از یک نوع غذا بر سفره ندارند. خانوادهی معظملَه روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس آن جا بود. من از زبری آن فرش به موکت پناه بردم.
حضرت آیتالله جوادی آملی: یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود که سفره گسترده شد، آیتالله خامنهای به وی نگاهی کرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست کردهام که باهم باشیم. آقا فرمودند: این غذا از بیتالمال است، شما هم مهمان بیتالمال هستید. برای بچهها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند. من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.
حجتالاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی: با اینکه مقام معظم رهبری میتوانند از همهی امکانات مادی بهرهمند شوند، سطح زندگی خصوصی ایشان از سطح زندگی یک شهروند معمولی پایینتر است. معظملَه علاوه بر این که از یک زندگی معمولی سطح پایین بهره میبرند، دائماً به مسوولان سفارش میکنند: «مواظب زندگی خود باشید. اسراف نکنید.»
سرلشکر دکتر سیدرحیم صفوی: روزی که در منزل مقام رهبری، در خدمت ایشان بودم، بحث قدری به طول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از نماز، معظمله با مهربانی به من فرمودند: «آقا رحیم! شام را مهمان ما باشید». بنده در عین حال که این را توفیقی میدانستم، خدمتشان عرض کردم: «اسباب زحمت میشود.» مقام معظم رهبری فرمودند:«نه، بمانید؛ هرچه هست با هم میخوریم.» وقتیکه سفره را گشودند و شام را آوردند، دیدم شام چیزی جز املت ساده نیست.
دکتر غلامعلی حداد عادل : در اوایل ریاست جمهوری آیتالله خامنهای، یک شب دیداری با ایشان داشتم. صحبت به درازا کشید، معظم لَه فرمودند: «شام پیش ما بمان.» من از این دعوت خوشحال شدم؛ زیرا میتوانستم مدتی بیشتر در خدمت ایشان باشم. آقا فرمودند: «من نمیدانم شام چی داریم یا اصلاً به اندازه ما دونفر شام هست یا نه؟ به هر حال، هرچه باشد با هم میخوریم.» از همان دفتر کار به منزل تلفن زدند و با خانواده صحبت کردند و گفتند: «خانم، شام چی داریم؟ فلانی پیش ماست و من گفتهام که هر چه باشد با هم میخوریم.» از جوابهای آیتالله خامنهای، احساس کردم که در منزل به اندازه یک نفر شام کنار گذاشتهاند. آقا فرمودند: «عیبی نداره! هر چه هست برای ما بفرستید، قدری هم پنیر و ماست همراهش کنید.» پس از گذشت حدود یک ربع، یک بشقاب برنج ساده با یک کاسه کوچک خورشت معمولی خیلی متوسط و مختصر آوردند .قدری هم شاید نان و پنیر و ماست همراه آن بود. آنها را نصف کردیم و با هم خوردیم. من در دلم و بعدها به زبانم، هزار مرتبه خداوند را به سبب نعمت انقلاب اسلامی شکر کردم که چنین تحولی در کشور ایجاد کرد. در دستگاه طاغوت – در قبل از انقلاب – چه جاه و جلال و تجمل و اصراف و تبذیری وجود داشت و امروز رییسجمهور چه ساده زندگی میکند.
حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری :در زمان ریاستجمهوری آیتالله خامنهای، ایشان ماجرایی را برای من تعریف کردند که بسیار شنیدنی و جالب است. معظم لَه فرمودند روزی در دفتر کارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. مادرم پشت خط بود، گوشی را که برداشتم با صدای خنده ایشان روبه رو شدم. علت را پرسیدم؛ مادرم گفت: «چند روزی است در خانه هیچ نداریم، پدرت هم پولی ندارد». این داستان برای من بسیار مهم بود. پدر و مادر رییسجمهور کشور، پول و غذا ندارند. ماجرای مذکور نشان از سادهزیستی در خانه مقام ولایت دارد. ایشان در خانه بسیار ساده زندگی میکنند و هیچ فردی تا به حال نتوانسته از موقعیت معظم لَه سوءاستفاده کند. چه افتخاری برای ملت مهمتر از این که چنین شخصیت ارزشمندی رهبری آنان را بر عهده دارد؟!
آیتالله سیدمحمودهاشمی شاهرودی: زندگی شخصی آقا از سادگی و سلامت خاصی برخوردار است. این سادگی به زندگی نزدیکان ایشان نیز سرایت کرده است. آقا و فرزندانش اهل تجملات نیستند. همین اعتقاد آنان را از سوءاستفاده از مقام و موقعیت بازداشته است. من این سادگی را در منزل ایشان به تماشا نشستم. روزی معظم لَه مرا به کتابخانه خود دعوت کردند، من در آن جا یک میز ساده و قدیمی دیدم. در کنار میز نیز یک صندلی کهنه بود. آن میز و صندلی مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبری در کتابخانهی سادهی خود هنوز از همان میز و صندلی استفاده میکنند.
آیتالله مصباح یزدی : مصرف گوشت خانهی آیتالله خامنهای در زمان ریاستجمهوری تنها از طریق کوپن بود. ایشان در آن زمان به من فرمودند: «من تاکنون غیر از همان گوشت کوپنی که به همه مردم داده میشود گوشت دیگری از بازار نخریدهام.» امروز هم زندگی ایشان مثل زندگی مردم محروم و مستضعف است.
سید علی اکبر طاهایی: «من در آن زمان نمایندهی مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچهها را نزد پزشک برد و در مطب دکتر، همسر مقام معظم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آنجا آورده بودند. کسی نمیدانست که ایشان کیست! چون نوبت به همسر آقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجعه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبری گفت: برای مداوای فرزندتان روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید. همسر مقام معظم رهبری گفت: «ما چنین امکاناتی را نداریم» پزشک که ایشان را نمیشناخت عصبانی شد و گفت: «مگر امکان دارد درخانهای برنج نباشد؟» همسر مقام معظم رهبری فرمود: «آقای ما اجازه نمیدهد که در خانه، غیر از برنج کوپنی استفاده کنیم و آن هم کفاف خوراک ما را بیش از یک بار در هفته نمیدهد.»
دکتر سید علی میر اسماعیلی :بنده طلبه مدرسه آیت الله مجتهدی بودم و در زمانی که به حوزه میرفتم شاهد بودم که فرزندان مقام معظم رهبری همچون باقی طلبه ها بدونه هیچ تشریفاتی پای درس حضور داشتند و به زیبای به یاد دارم که روزی استادمان حضرت آیت الله مجتهدی رضوان الله فرمودند : انسان به خود می بالدوقتی می بیند فرزندان رهبری این چنین ساده زیست و بی الایش هستندو باید خدا را شکر کرد
شهید سردار سرتیپ شوشتری نیز در با اشاره به توجه رهبری به سادهزیستی و پرهیز از تجملگرایی میگوید: مقداری زیلو در خانه مقام معظم رهبری بود. آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم پول از مال شخصی خودم روی آنها گذاشتم. تا به جای آن زیلوها، برای منزل آقا فرشی تهیه کنیم. وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرشها را پهن نمودیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: «اینها دیگر چیست؟» گفتم: «زیلوها را عوض کردیم». فرمودند: «اشتباه کردید که عوض نمودید. بروید همان زیلوها را بیاورید». اصرار را بیفایده دیدم و با هزار مکافات رفتم و زیلوها را پیدا کردم و توی خانه انداختم. زیلوهایی که واقعاً به آنها نگاه میکردی، میدیدی که نخشان درآمده و ساییده شدهاند.
حجت الاسلام علی ابوترابی : مقام معظم رهبری -در زمان ریاست جمهوری- سفرهای خارجی زیادی داشتند و در این سفرها هدایای زیادی به شخص ایشان میدادند .حتی در سفری که به یوگسلاوی داشتند ،کلید طلایی کشور را به آقا دادند ولی مقام معظم رهبری در هیچ یک از این هدایا تصرف نکردند و بعد از پایان دوره ریاست جمهوری ، دستور فرمودند هدایا را در موزه نگهداری کنند و همه آنها را متعلق به کشور بدانند.
آقای دکتر غلامعلی حدادعادل به نقل خاطرهای پرداخته است: چند روز پس از خواستگاری خانواده بزرگوار حضرت آیتالله خامنهای از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند: «آقای دکتر! اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند میشویم.» عرض کردم چطور؟ فرمودند: «آقا مجتبی و دختر خانم شما ظاهراً یکدیگر را پسندیدهاند و در گفتگو به نتیجه رسیدهاند. حالا نظر شما چیست؟» عرض کردم: آقا اختیار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: «شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگی شما با زندگی ما متفاوت است. تمام زندگی ما غیر از کتابهایم، یک وانت لوازم کهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندرونی دارد و یک اتاق بیرونی که مسئولان میآیند و با من دیدار میکنند. من پولی برای خرید خانه ندارم. خانهای اجاره کردهایم که قرار است، در یک طبقهی آن آقا مصطفی و در طبقهی دیگر آقا مجتبی زندگی کنند. ما زندگی معمولی داریم و شما زندگی خوبی دارید، مثل ما زندگی نکردهاید. آیا دختر شما حاضر است با این وجود زندگی کند؟!» زیبایی و دقت سخن رهبر معظم انقلاب برای من بسیار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روی باز استقبال کرد.
حجت الاسلام و المسلمین نیازی نیز درباره تاکید رهبری بر عدم تبعیض در برخورد فرمودهاند: یکی از مسئولان نظامی دستور تصرف مکانی را صادر کرده بود. گرچه حق با او بود، اما شیوه اقدام قانونی نبود. سازمان قضایی نیروهای مسلح گزارش حادثه را تنظیم و خدمت مقام معظم رهبری ارسال کرد. ایشان در زیر آن گزارش، مرقوم فرمودند: «با متخلف برخورد کنید ولو پسر من باشد.»
ماعکس تو رابه کوی و میدان زده ایم
تصویر تو را به پرده جان زده ایم
در صفحه قاموس لغت بعد از تو
بر معنی عشق خط بطلان زده ایم
تصویر منتشر نشده از مقام معظم رهبری در کنار پدرشان
آیت الله حاج سید جواد خامنه ای و آیت الله سید علی خامنه ای
وصیت نامه امام خامنه ای
«شرح اسم» شرحی بر زندگی آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای از تبار و تولد تا سالهای کودکی و نوجوانی و کارنامهای از مبارزات سیاسی و فعالیتهای اجتماعی ایشان تا پیروزی انقلاب اسلامی را در بر دارد. اسناد ساواک، شهربانی و دادرسی ارتش شاه درباره دوران مبارزه و تبعید آیتالله خامنهای نیز در این اثر گردآمده است.
نخستین بار کتاب «شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی حسینی خامنهای (1357- 1318)» در بیستوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران ارایه شد اما به دلیل نیاز به اصلاحاتی که از سوی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری و پس از قدردانی از نویسنده و ناشر کتاب اعلام شد، عرضه گسترده کتاب و آیین رونمایی از آن به آینده موکول شد.
تصویر سمت راست مربوط است به سال 42 و تراشیدن محاسن رهبر انقلاب در زندان. تصویر سمت چی نیز مربوط به سالهای 1350تا1352 است.
در مقدمه کتاب آمده است: «...بیتردید نمیتوان این پژوهش را فاقد دشواریهای خاص دانست؛ از کمبود منابع گرفته، تا امساک برخی مراکز دستاندرکار، و پریشانی و پراکندگی اسناد موجود، موجب شد که با مرارت فراوان هر برگی از جایی گردآوری شود، و شد. اخلاق حرفهای ایجاب میکرد که موقعیت کنونی حضرت آیتالله خامنهای بر این کار سایه نیفکند و این پژوهش با دیگر تحقیقهای علمی، در روش، جملات، عبارات و تعبیرات همسان باشد. بر این باور هستیم که در این امر موفق بودهایم. گرچه اسناد استفادهشده قادر نیست تمامی زوایای پیدا و پنهان زندگی شخصی و مبارزاتی ایشان را روشن سازد؛ اما مصداق بیان «سرّی» است در «حدیث دیگران». پژوهش درباره افراد و رویدادهایی که کنشگران آن در قید حیات هستند، این امتیاز را دارد که به سرعت در بوته نقد و بررسی و تکمیل و تصحیح قرار گیرد. بیگمان مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی از هر نقد و نظر و بررسی درباره این اثر استقبال میکند. زندگینامهنویسی تفصیلی گرچه یکی از زیرشاخههای تاریخنگاری به شمار میآید، اما استعداد بهرهمندی از سلیقههای ادبی را نیز دارد؛ چنانکه هدایتالله بهبودی توانسته است سبک نگارش لطیف و جذاب خود را در خدمت یک پژوهش عالمانه و مستند قرار دهد، که امید است مقبول طبع اهل نظر افتد.»
به گزارش خبرآنلاین، کتاب «شرح اسم» با این سرفصلها همراه است: «خاندان، تولد، کودکی، حوزه علمیه مشهد، حوزه علمیه قم، آشنایی با امام خمینی (ره)، آغاز مبارزه، زندان اول، بازگشت به قم، زندان دوم، بازگشت به مشهد، فرزند صلبی و کتبی، زندان سوم، تنگنای زیستن، نوشتن و گفتن، جست سیاسی، زندان چهارم، زندان پنجم، فلاتی میان دو زندان، زندان ششم، فلاتی میان زندان و تبعید، تبعید و تا پیروزی.»
در فصل «آغاز مبارزه» و زیر عنوان «تهاجم به مدرسه فیضیه» می خوانیم:
...امام خمینی گفت که ما روزهایی بدتر از این را دیدهایم؛ روزهایی که در شهر نمیتوانستیم بمانیم. صبح زود به خارج از شهر میرفتیم. درسها را آنجا میخواندیم. شب برمیگشتیم قم. اذیت میکردند. عمامهمان را برمیداشتند. امام خطاب به حاضرات گفت که اینها رفتنی هستند و شما خواهید ماند.
در همین حین نوجوانی را که گفته میشد از بالای بام به زیر پرتاب کردهاند به خانه امام آوردند. امام منقلب شد و دستور داد در اتاق دیگر بیارامد تا دکتر سر برسد. سخنان امام خمینی حدود 20 دقیقه طول کشید و زمانی که تمام شد «من احساس کردم آنچنان نیرومند و مقاوم هستم که اگر الان مام آن جمعیت و یک لشکر به این خانه حمله کند من حاضرم یک تنه مقاومت کنم... اثر شگرف و عجیبی در من کرد.»
سیدعلی خامنهای و دیگر طلبهها در حال تقسیم کار برای نگهبانی از خانه امام بودند که از طرف ایشان خبر آوردند همه باید بروند. «گفتیم نمیرویم، گفتند {آقا} گفتهاند راضی نیستم کسی آنجا بماند.» طلبهها پراکنده شدند. ابتدا تلگرامی به مشهد فرستاد تا پدر و مادرش را از سلامتی خود باخبر کند. سپس نشست وصیتنامه نوشت و در ضمن آن همه قرضهایی که به دوستان و کسبه محل داشت یاد کرد. وصیتنامه دو ضفحهای را به سیدجعفر شبیری داد. او صاحب خانه بود و نگهداری آن برایش آسانتر بود. اتاق مدرسه حجتیه امن نبود.
برای مطالعه متن وصیت نامه به ادامه مطلب مراجعه کنید