جنگ نرم هم گلزار شهدا می خواهد،به امید شهادتت رزمنده

در این جنگــــــ نرم ....

میدان تو ، فضای سایبری است ....

سنگرت اندیشه و فرهنگ توست ....

و دستانت که دکمه های کیبورد را لمس میکند،... دشمنت تیر باران می شود ...!

در این میدان فرقی نمی کند که "خانم" باشیم یا "آقا"....

مهم این است که بدانیم در این جنگ همه باید "رزمنــــــده" باشیم ....

به امید شهادتتـــــــ افسر جنگ نرم ....

 

فیزیک می خوانم قربه الی الله

فیزیک می خوانم

جلو پیامبر هم شده یه کتک مفصل میخوری!

غواص ها توی یک ستون آماده ی ورود به آب بودند
بعضی هاشون به دست و محاسنشون حنا بسته بودند
یه لحظه همه ی ستون به سجده افتاد
مسئول ستون بلند شد و گفت: بگو الان وقت چیه؟!!!
بچه ها خندیدند و گفتند: وقت خداحافظیه
منیری به یکی از بچه ها گفت:
اگه شهید بشی و منو شفاعت نکنی
جلو پیامبر هم که شده یه کتک مفصل از من می خوری
اتفاقاً منیری خودش هم شهید شد...

ده جمله‌ی از حضرت آيت‌الله خامنه‌ای را درباره «شهدای هسته‌ای»

دستیابی به دانش هسته‌ای یكی از نمونه‌های موید پیشرفت دانشمندان ایرانی است كه درباره آن هیاهوی زیادی هم به راه افتاده اما علت اصلی جنجال غربیها، توانایی بومی دانشمندان جوان كشورمان در دستیابی به این فناوری پیشرفته است. 

* دانشمندان جوان ایرانی با موفقیت بزرگ خود در دانش هسته‌ای در واقع آینده بلندمدت انرژی ملت ایران را تضمین كردند و این سررشته را نباید به هیچ قیمتی از دست داد زیرا هرگونه عقب نشینی از این میدان صددرصد ضرر است. 

* دست جنايتكاری كه ضايعه (شهادت استاد دانشمند مرحوم آقای دكتر مسعود علی‌محمدی رضوان الله عليه) را آفريد، انگيزه‌ی دشمنان جمهوری اسلامی را كه ضربه زدن به حركت و جهاد علمی كشور است، افشاء و برملا كرد. بيگمان همت دانشمندان و استادان و دانش پژوهان كشور، به رغم دشمن،‌ اين انگيزه‌ی خباثت آلود را ناكام خواهد گذاشت.

 
شهادت این دانشمندان برجسته در راه آرمانهای بلند و الهی، به كشور، انقلاب اسلامی، ملت ایران و محیط علمی آبرو بخشید و آنان با این شهادت، به بالاترین رتبه از ارزشهای معنوی دست یافتند.

*در قضيه‌ى ترورهای (دانشمندان هسته‌ای)، من عقيده‌ام اين است كه بچه‌هاى تشكلهاى دانشجوئى در اين قضيه كوتاه آمدند؛ يعنى كم‌عملى نشان دادند. بايد اين قضيه را بزرگ ميكرديد. البته نه اينكه بزرگ كنيد - چون خودش بزرگ است - همان جور كه هست، منعكس ميكرديد. ما حتّى نديديم تشكلهاى ما پوستر اين شهدا را هم چاپ كنند، منتشر كنند، پخش كنند، يادمان اينها را نگه دارند. نه، اين موضوع اصلاً نبايد فراموش شود؛ اين كار كوچكى نيست.

 اگر دانشمندِ علاقه‌مند به سرنوشت كشور، آماده‌ى فداكارى در اين راه - فداكارى به حسب خودش - در يك كشورى وجود داشت، آن كشور رشد ميكند. چيزى كه ميتواند اين نيرو را به وجود بياورد، اين پيشرفت را به وجود بياورد، بهتر از همه چيز، ايمان است. اگر اين ايمان بود، كشور پيشرفت ميكند.

 
رشد شتابنده‌ی علمی و فتح قله‌های دانش كه با همت و عزم جوانان مؤمن و غیور و توانائی چون مصطفای شهید رونق یافته، امروز قائم به هیچ فردی نیست، این یك جنبش تاریخی و برخاسته از یك عزم خلل‌ناپذیر ملی است.

 (شهدای هسته‌ای) در راه خدا شهيد شدند، در راه پيشرفت اسلام شهيد شدند. مسئله‌ى اينها فقط اين نيست كه حالا ما يك ملتى هستيم، ميخواهيم از فلان كشور و فلان دولت عقب نمانيم، لذا وارد عرصه‌ى علمى شده‌ايم؛ اين هست، به‌اضافه‌ى يك چيزى از اين مهمتر؛ و آن اين است كه ما با اين حركت علمىِ خودمان داريم اسلام را سربلند ميكنيم، نظام اسلامى را آبرومند ميكنيم. 

* مسئله اين نيست كه ما خواهيم توانست از صنعت هسته‌اى براى مصارفى كه به سود منافع ملى است، استفاده كنيم؛ مسئله اين است كه اين حركت، به جوانهاى اين كشور، دانشمندان اين كشور، آحاد مردم اين كشور، عزم و تصميم راسخ ميبخشد و آنها را در اين راه ثابت‌قدم ميدارد؛ اين مهم است. 

* ياد شهيد على‌محمدى، شهيد شهريارى، شهيد رضائى‌نژاد و شهيد احمدى روشن هرگز از خاطره‌ى اين ملت و حافظه‌ى تاريخ ما بيرون نخواهد رفت.

http://javanenghelabi.ir/wp-content/uploads/javanenghalabi-.-shohadaye-hastei.jpeg

 

شهید

باید شهید شد،وگرنه میمیریم...

خندید و رفت...

گفتم کجا ؟
گفتا به خون...

گفتم چه وقت؟
گفتا کنون...

گفتم سبب؟
گفتا جنون

گفتم مرو
خندید و رفت ...

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQdEHi0Gc9NpOoreVWUMfQiFY3l-fO6rcVWxxov_JJINBeUPHWc

بعد 20 سال

چه کسی خبر دارد از دل مادری که ،
پسرش موقع رفتن سرشو خم کرد.....
تا از در خونه رد بشه.......
ولی بعد از ۲۰ سال....
فقط چند تیکه استخوان ازش آورده باشند.....

افسران - چه کسی خبر دارد...

خیلی زیباست اگر...

خیلی زیباست که یک بچه خوشگل بدنیا بیاوری....
.
.
.
در کودکی همه جا از ادبش....
در بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیتش....
حرف بزنند......
.
.
به سنین جوانی که رسید وقتی نگاهش میکنی دلت را ببرد......
.
خوشگل،خوشتیپ،آقا.....
.
ولی از همه اینا زیباتر می دونید چیه؟
.
اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ بیارن،
.
کفنُ بگیری سمت آسمون....
.
و آروم بگی :
.
اللهم تقبل منا هذا القلیل ....

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/01/25/13920125163525606_PhotoL.jpg

 

من و شما چقدر پای حرف اماممان ایستاده ایم؟

غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم، من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نیستی میتونی برگردی.
غواص جواب داد نه، پای حرف امام ایستادم.
فقط می ترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه.
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الآن هم خواهرم رو سپردم به همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم.
والفجر8 ،اروند رود وحشی ، فرمانده تا داد زد یا زهرا (س)،

غواص اولین نفری بود که تو آب پرید !

اولین نفری بود که به شهادت رسید!

افسران - من و شما چقدر پای حرف اماممان ایستاده ایم؟


دیر اومدی زود میخوای بری؟

دانشجو بود و جوان، آمده بود خط.

داشتم موقعیت منطقه را برایش می‌گفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟»

گفتم: حمام را می‌خواهی چکار؟

گفت:
می‌خواهم غسل شهادت کنم.

با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم می‌خوای بری. باشه! آن گوشه را می‌بینی آنجا حمام صحرایی است.

بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیة خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد...

تو چه با غیرت نگران چادر مادرت بودی

رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش.

چه امضا بکنی ،چه امضا نکنی ،من میرم!

اما اگر امضا نکنی من خیالم راحت نیست.

شاید هم جنازه ام پیدا نشه!

در دل مادر آشوبی به پا شد.

رضایت نامه را امضا کرد.

پسر از شدت شوق سر به سر مادرش میگذاشت.

-جنازه ام را که آوردند ، یه وقت خودت را گم نکنی .

بیهوش نشی هااا

چادرت را هم محکم بگیر!



تو چه با غیرت نگران چادر مادرت بودی

وبرخی مردان شهر من چه راحت تر خودشان چادر از سر زنانشان برداشتند.

من از گفتن شرمنده ام شرم دارم!!!

عشق به رهبری

عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است! عکس دوم را گذاشت روی
عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت! عکس
سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم..
سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد…
امام(ره) گریه اش گرفته بود… فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی
جدی گفت: چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم…

برگرفته از :سایت افسران جنگ نرم

حاجیه خانم غصه نخوری ها!

جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش ....

افسران - دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش ....

آستیــن خالـــے

آستیــــــن خالــــــے ات نشــــــان از مردانگــــــے ست..

با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم، هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...

افسران -  آستیــــــن خالــــــے ...

جاذبــــ ـ ـ ـ ـه

جـاذبـه رو به زمیـن استـــ ؟
مـن کسانــی را دیـــدم ،
فـارغ از هــر کششــی ،
رفتـه انـد تـا بـالا . . .
تـا اوج . . .
.
.
.
جــاذبه رو به خـــداستـــــــ . . . !

افسران - جاذبه رو به خداستـ...

نماز خوندنو یادم میدی؟!

تو گردان شایعه شد .نماز نمی خونه!گفتن: تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!

باور نکردم و گفتم : لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه ...

وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم

با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم . تو که برای خدا می جنگی، حیف نیست نماز نخونی ...

لبخندی و گفت : یادم می دی نماز خوندن رو !
گفتم:بلد نیستی!؟

نه، تا حالا نخوندم !همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره های شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم .توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش ...

لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد...

پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی

افسران - دوست دارم
 
دوست دارم
قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید؛
با اندکی سیمان روی آنرا بپوشانید؛
فقط با انگشت روی آن بنویسید. . . .
«پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»و همه برایم طلب مغفرت نمائید.
شهید بهمن(محمد جواد) درولی

قطعه ای از بهشت

روایتی از حضور رهبر انقلاب در بخش آی.سی.یوی والدین شهدا در بیمارستان خاتمالأنبیاء
دكتر پیرحسین كولیوند مدیر بیمارستان خاتمالأنبیاء
 
ساعت شش و نیم عصر پنج شنبه بود كه مطلع شدیم حضرت آیتالله خامنهای سرزده و بدون اطلاع قبلی به بیمارستان خاتمالأنبیاء تشریف آوردهاند. ایشان در بخش آی.سی.یو حضور یافتند و در ابتدا با حضرت آیتالله طاهری خرمآبادی ملاقات كردند. سپس به عیادت بیمارانی كه در بخش آی.سی.یوی ویژه‌ی والدین شهدا بستری بودند رفتند و با آنها گفتوگو كردند. در نهایت مجدداً دقایقی از آیتالله طاهری عیادت كردند و با دعای خیر برای كاركنان و پرستاران و دیگر عوامل، بیمارستان را ترك كردند.

 عیادت از آیتالله طاهری خرم آبادیوقتی كه حضرت آقا تشریف آوردند آیت الله طاهری هوشیاریشان خیلی بالا نبود و در ابتدا متوجه حضور رهبر انقلاب نشدند. آقا آمدند كنار تخت و دست نوازش به سر و صورت آقای طاهری كشیدند و سلام كردند. دو فرزند آیتالله طاهری خرم آبادی هم در بیمارستان حضور داشتند و در مورد وضعیت آقای طاهری با رهبر انقلاب صحبت كردند. حضرت آقا از فرزند آقای طاهری پرسیدند چند روز است كه ایشان به این وضعیت هستند و چطور شد كه این اتفاق افتاد. آقازادهی آقای طاهری هم از وضعیت درمانی پدرشان گزارش مختصری ارائه كرد. بعد از اینكه رهبر انقلاب چند دقیقهای در كنار تخت آیتالله طاهری با فرزندان ایشان صحبت كردند فرمودند كه ما یك سری هم به بقیه بیمارانی كه در این بخش بستری هستند میزنیم و دوباره برمیگردیم اینجا.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22344/C/13920129_0822344.jpg

بعد از اینكه حضرت آقا به دیدار والدین شهدای بستری در آی.سی.یو رفتند و سپس دوباره به بالای سر آیتالله طاهری بازگشتند، آقای طاهری كاملا چشم‌هایشان را باز كرده بودند و متوجه حضور حضرت آقا شدند. آقا هم دوباره سلام و احوال پرسی كرده و برای ایشان آرزوی شفا نمودند.

 ماجرای تأسیس آی.سی.یو ویژه‌ی والدین شهدا
سه سال پیش بود كه حدود نیمه شب پدر شهیدی را به اورژانس آوردند كه به تخت خالی احتیاج داشت و باید در بخش مراقبت‌های ویژه بستری می‌شد. اما ما حتی تخت عادی خالی هم نداشتیم. با همكارانم در دیگر بیمارستان‌ها تماس گرفتم و بالاخره یك جای خالی در آی.سی.یوی یكی از بیمارستانها هماهنگ شد. به آنها گفتم كه شما به فلان بیمارستان بروید و فردا كه در اینجا تخت آی.سی.یو خالی شد من هماهنگ میكنم كه با آمبولانس به این بیمارستان بیایید.
فردا صبح تخت خالی شد و من تماس گرفتم كه آن پدر شهید عزیز برگردد ولی با خبر شدم كه متاسفانه به رحمت خدا رفته است. این ماجرا ما را تحت تاثیر قرار داد. در آن زمان در این طبقه آی.سی.یو فعلی قرار بود كه تالار همایش ساخته شود. این تصمیم را تغییر دادیم و بنا گذاشتیم یك بخش مراقبت‌های ویژه‌ی مجهز ایجاد كنیم و فقط و فقط آن را به والدین شهدا اختصاص دهیم.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22348/2.jpg
ما مدیون این بزرگواران هستیم و حتی اگر جانمان را هم بگذاریم در این زمینه كم گذاشته‌ایم و نباید این‌ها دغدغه‌های این‌چنینی داشته باشند؛ لذا ما به سرعت این بخش را ایجاد و از نظر تجهیزات، فضا، پرسنل و پزشك بهترینها را انتخاب كردیم و الحمدلله جواب هم گرفتیم. روز ولادت حضرت رسول اعظم صلواتالله‌علیه‌وآله هم این بخش افتتاح شد.
هم‌اكنون این بخش یكی از بزرگترین بخش‌های آی.سی.یو یا مراقبت‌های ویژه‌ی منطقه است و از نظر تجهیزات و امكانات و نوع بیماران، كه همه خانواده شهید هستند تقریبا در منطقه منحصر بهفرد است و امیدواریم این نوع خدمت‌رسانی به والدین شهدا، الگویی شود برای دیگر مراكز خدمات درمانی در سطح كشور.
من حس میكنم این آی.سی.یو به خاطر حضور این همه پدر و مادر شهید قطعه‌ای از بهشت است.

 ملاقات با والدین شهدا
روز پنج شنبه، سی و سه نفر از والدین شهدا در این بخش مراقبتهای ویژه مغزی بستری بودند كه حضرت آقا در كنار تخت تك‌تك این عزیزان حاضر شدند و با آنها ملاقات كردند. به دلیل مشكلات مغزی این بیماران، عدهای از آنها بی‌هوش بودند و آنهایی كه تقریبا بیدار بودند با حضرت آقا گفتگوی مختصری انجام می‌دادند. حضرت آقا دست نوازش به سر این عزیزان می‌كشیدند و یاد و خاطره شهدایشان را گرامی می‌داشتند و دعا می‌كردند كه «انشاالله خداوند، شهید شما را با پیغمبر صلواتاللهعلیهوآله محشور كند». برخی از بیمارانی هم كه به دلیل قرارداشتن دستگاه تنفس مصنوعی در دهانشان نمی‌توانستند صحبت كنند، با اشاره، به سخنان رهبر انقلاب پاسخ می‌دادند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22345/C/13920129_1322345.jpg


وقتی پرستاران هر تخت بیماری را معرفی می‌كردند و حضرت آقا متوجه می‌شدند كه آن بیمار دو شهید در راه خدا تقدیم كرده است با محبت بیشتری با آنها احوال‌پرسی می‌كردند و لحظات بیشتری در كنار آنها بودند.
یكی از بیماران، پدر دو شهید بود كه از حضرت آقا بسیار تشكر كرد و خوشامد گفت. اشك شوق از چشمانش جاری شده بود و عرض كرد «آقای خامنهای من رو دعا كنید». حضرت آقا هم فرمودند كه ما شما رو دعا میكنیم، شما هم ما رو دعا كنید.

 ارائه گزارش به رهبر انقلاب درباره‌ی وضعیت بیمارستان و رؤیایی درباره‌ی شهدا
در هنگام ملاقات گزارش كوتاهی از وضعیت رسیدگی به والدین شهدا در آی.سی.یو، وضعیت تخصصی بیمارستان و فعالیتهای جانبی فرهنگی برای بیماران را خدمت رهبر انقلاب ارائه كردم.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22348/1.jpg
به ایشان عرض كردم كه من  قبل ازعید داشتم از آی.سی.یوی والدین شهدا بازدید می‌كردم، دیدم كه همكاران دارند یكی از والدین شهدا را حمام می‌كنند (پرستاران عزیز این بیماران را هر دو - سه روز یك‌بار حمام میكنند). وقتی این صحنه را دیدم خیلی خوشحال شدم كه پرستاران ما این‌گونه مؤمنانه وظایفشان را انجام می‌دهند. شب خواب دیدم كه دارم بخش را بازدید می‌كنم در حالی كه شهدا كنار تخت والدین‌شان ایستاده‌اند و نظاره‌گر زحمت پرستارانند. طوری به ما نگاه می‌كردند كه انگار هم‌دیگر را می‌شناختیم. ما با شهدا سلام و احوالپرسی كردیم و آنها هم با ما مصافحه كردند و دست دادند طوری كه در همان عالم رویا، گرمای دستشان را حس می‌كردیم. یكی از این شهدایی كه كنار تخت ایستاده بود رو كرد به من و گفت دستتان درد نكند، شما خیلی زحمت ما را می‌كشید. بنده وقتی این رویا و زحمات پرستاران متعهد بیمارستان را خدمت آقا تعریف كردم، ایشان فرمودند «خوش به سعادت شما، واقعیت هم همین است». بعد هم پرستاران را چندبار دعا كردند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22345/A/13920129_1922345.jpg



 توفیق بزرگ
«خداوند شما را موفق بدارد. خدمت به این عزیزانی كه اینجا هستند توفیق بزرگی است از سوی خدا»؛ رهبر انقلاب این دو جمله را هنگامی كه ملاقاتشان از والدین شهدا و آیتالله طاهری خرمآبادی به پایان رسید، خطاب به مسئولان بیمارستان كه آنجا حضور داشتند، فرمودند و حوالی غروب بود كه بیمارستان را ترك
كردند.

نماز اول وقت...

 کشتی فینال بود. هرچه نامش را صدا کردند ، نیامد روی تشک.

حریفش برنده اعلام شد.

رفته بود برای اقامه نمازاول وقت.

شهید عباس حاجی زاده

بدن سالم شهید محمدرضا شفیعی بعد از 16 سال

افسران - بدن سالم شهید محمدرضا شفیعی بعد از 16 سال

نام ونام خانوادگی :محمدرضا شفیعی
مدت زمان بودن بدن زیر خاک وبرگشت به وطن : 16سال
بعد از تبادل اسرا، حالا نوبت جنازه‌ها بود. قرار شد حتی استخوان‌های شهدا را تحویل بدهند. عراقی‌ها رفتند سراغ قبرها. یکی شان هم قبر محمدرضا بود. مشغول شدند و با بیل و کلنگ خاک‌ها را کنار زدند، امابیچاره ها ، بیچاره بودند در کفرشان ، بیچاره‌تر شدند.
محمدرضا صحیح و سالم بود. به فکر چار تکه استخوان بودند و حالا بدن محمدرضا سالم بود. موهایش، پوستش، مژه‌اش، زخم تنش...، انگار محمدرضا همین چند دقیقه پیش شهید شده
عکس‌ها و مدارک را مطابقت کردند اما قبر قبر محمدرضا بود و جناره سالم سالم
دشمن به یقین رسید در کفر و جهنم رفتنش. خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند. آبرو که نداشت ولی محمدرضا رسواترش می‌کرد . سه ماه محمدرضا را (به دستور صدام) زیر آفتاب داغ عراق گذاشتند تا شرمندة مولایش موسی بن‌جعفر(ع) نباشد . هیچ اتفاقی نیفتاد . پودر تجزیه روی بدن و صورت محمدرضا ریختند. نه سوخت و نه پودر شد. فقط کمی تغییر کرد. سفید بود رنگش. سبزه بامزه شد. بدبختی و شقاوت شده بود خوره و به جانشان افتاده بود. صلیب سرخ در جریان بود و ایران هم مدرک داشت. مجبور شدند که محمدرضا را تحویل بدهند؛

من حق دارم...

من حق دارم ایام فاطمیه پیرهن مشکی تنم کنم (حتی تابستون) و کسی حق ندارد به من بگوید تو همش در غم و ماتم به سر می بری!

من حق دارم محرم که می شود زنگ تلفن همراه خودم را مداحی بگذارم و کسی حق ندارد به من بگوید تو انسان افسرده ای هستی!

من حق دارم عکس شهید را به عنوان پس زمینه گوشی ام انتخاب کنم و کسی حق ندارد با دیدن عکس شهید به من پوزخند بزند!


من حق دارم به جای سینما رفتن شبهای جمعه بهشت زهرا برم و کسی حق ندارد به تمسخر بگوید که شماها را فقط باید در قبرستان!!! پیدا کرد!

من حق دارم که دوست نداشته باشم اسم بازیگرهای هالیوودی و فوتبالیست ها ی خارجی را بدانم و کسی حق ندارند من را انسان عقب افتاده ای بداند!


من حق دارم هر کجا عکس رهبرم را دیدم به او ابراز ارادت کنم و اشکهایم جاری بشود به خاطر مظلومیت های آقا و کسی حق ندارد چپ چپ به من نگاه کند!

من حق دارم توی خط واحد بجای گوش دادن اندی و ….، مداحی حاج منصور گوش بدم و حق دارم وقتی راه میرم بجای اینکه زل بزنم تو صورت پسرای مردم سرم پایین باشه و کسی حق ندارد به من بگوید ” چقدر املی “!
من یک دختر مذهبی هستم …

من معنای لذت بردن از زندگی را می دانم…

من معنای شادی و خنده را می دانم…


من انسان غمگین و افسره ای نیستم…

من یک دختر مذهبی هستم …

من از زندگی به شیوه خودم لذت می برم…

من یک دختر مذهبی هستم و باور کنید که من هم حق زندگی دارم!

افسران -  ارزش واقعی زن این نیست !

خون بها...

افسران - حجاب ...

بخورید،تقویت بشید واسه علمیات!!!

نزدیک روستایی مستقر شده بودیم ؛ زیر پای بازی دراز. فاصله ی کمی با عراقی ها داشتیم. گاهی عراقی ها را می دیدیم که به روستا می روند و لیمو شیرین می چینند. ما هم گاهی شب ها می رفتیم و با دلهره ای از درخت های روستا لیمو می چیدیم و برای بچه هایی که مریض بودند می آوردیم. نشسته بودیم پشت یک دیوار و داشتیم منطقه را شناسایی می کردیم که شهبازی را دیدیم. یک چتر منور انداخته بود روی سرش. دوید داخل روستا. فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد. به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش. کمی گشتیم تا پیدایش کردیم. توی یکی از خانه های روستا چند تا کندوی عسل پیدا کرده بود. چتر منور را انداخته بود روی کندو و داشت عسل هایش را بیرون می آورد. زنبورها ریخته بودند روی سر و صورتش. صدایش در نمی آمد. در آن وضعیت اگر یک آخ کوچولو می گفت عراقی ها مثل شصت تیر می ریختند روی سرمان.
آن شب بچه ها مهمان حاج محمود بودند. عسل ها را بین همه تقسیم کرد. با آن صورت پف کرده و سرخ شده می خندید و می گفت : « بخورید. عسلش درجه یک است. تقویت بشوید برای عملیات
 

راوی : همرزم شهید محمود شهبازی

بیایید برگردیم

دیروز از هر چه بود گذشتیم.امروز از هر چه بودیم گذشتیم.آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمان مان بو می دهد!آنجا بر درب اتاقمان نوشتیم :یا حسین فرماندهی از آن توست:الان می نویسیم:بدون هماهنگی وارد نشوید!الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم،آزادمان کن تا اسیر نگردیم!

         (قسمتی از وصیت نامه ی شهید شوشتری)

 

پ.ن:چه روزهای سنگینی است این روزها با نبود شهید شوشتری ها ...شهید کاوه ها ...احمدی روشن ها و.....بیایید برگردیم....

خدايا تو شاهد باش شهيد ما به دست اشقي‌الاشقيا كشته شد

من می‌خواهم به خانواده‌اش تبریک بگویم و به مقام معظم رهبری تسلیت؛ به آقا مي‌گويم: یکی از نوادر کسانی که می‌توانست شما، انقلاب و امام را به جهان معرفی کند از دست دادید و به این سادگی‌ها جای ایشان پر نمی‌شود. می‌خواهم به امام زمان تسلیت بگویم و بگویم کسی که برای خدمت به مظلومان شیعه مرز نداشت از دست دادید. به این سادگی جای ایشان پر نمی‌شود مگر به عنایت شما و اشک‌های شما و خون خود این شهید و مدد این شهید که عنایتش بر سر همه ما باشد. 

حجت الاسلام پناهیان

و در آخر:
هدیه صلواتی جهت شادی روح شهید حسن شاطری

نکند...

دیروز که دشمن به قصد جانمان حمله کرده بود شهدا ما را شرمنده خود کردند ... امروز که دشمن به قصد نانمان حمله کرده ؛ نکند شرمنده شهدا بشویم !

پدری به وسعت آسمان

آنچه خوبان همه دارند...

 وحدت و انسجام ملی ، یکی از عناصر اساسی در خنثی سازی توطئه های دشمنان نظام است. در شرایط حساس کنونی که دشمنان غدار اسلام، منتظر کوچک‌ترین غفلت از جانب ما هستند تا ایجاد اختلاف و آشوب در مملکت نمایند ؛ وحدت و همدلی در بین اقشار جامعه می تواند کارساز باشد. بعلاوه اتحاد ملی ، نقش ویژه ای در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و شکوفایی کشور دارد. در اهمیت این عنصر در نیل جامعه به سعادت و کمال ، همین بس که امام خمینی(ره) از آغاز انقلاب اسلامی ایران تا زمان ارتحالشان همواره بر روی آن تاکید داشته و تقریبا در اکثر سخنرانی هایشان مرتبا از اصطلاح "وحدت کلمه" استفاده می نمودند.

در این مقاله تلاش می شود؛ نقش شیوه زندگی و خصوصیات ظاهری رهبر فرزانه انقلاب ، حضرت آیه الله خامنه ای را بعنوان الگویی عملی در ایجاد وحدت ملی تبیین نمود. البته در این مقاله، در پی آن نیستیم که نقش ایشان را از نظر تدبیر، علم ، بصیرت ، حکمت ، ایمان ، تقوا ، حلم ، درایت ، دوراندیشی و قدرت مدیریتی مورد ارزیابی قرار دهیم؛ بلکه هدف صرفا اشاره به آن مجموعه از ویژگیهای ظاهری ، شخصیتی و منش ایشان است که در ایجاد اتحاد و انسجام ملی موثر بوده است. بعضی از این ویژگیهای وحدت بخش ایشان شامل موارد زیر می باشد:

1- جانباز بودن: وجود آثار جانبازی در دست و بدن ایشان موجب نزدیکی و ارتباط عاطفی بیشتر بین جانبازان و ایشان گردیده و این قشر فداکار جامعه ، وی را همدرد خویش و از طبقه خود قلمداد می نمایند.



ادامه متن این مقاله جالب را در ادامه مطلب مطالعه کنید

ادامه نوشته

آخرین ملاقات شهید کاظمی و امام خامنه ای

دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‌كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‌كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‌تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‌هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!
فاصله‌‌ى بين مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسيار كوتاهى است؛ يك لحظه است. ما سرگرم زندگى هستيم و غافليم از حركتى كه همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‌كنند؛ هر كسى يك طور؛ بعضى‌ها واقعاً روسفيد خدا را ملاقات مى‌كنند، كه احمد كاظمى و اين برادران حتماً از اين قبيل بودند؛ اينها زحمت كشيده بودند.
ما بايد سعى‌مان اين باشد كه روسفيد خدا را ملاقات كنيم؛ چون از حالا تا يك لحظه‌ى ديگر، اصلاً نمى‌دانيم كه ما از اين مرز عبور خواهيم كرد يا نه؛ احتمال دارد همين يك ساعت ديگر يا يك روز ديگر نوبتِ به ما برسد كه از اين مرز عبور كنيم. از خدا بخواهيم كه مرگ ما مرگى باشد كه خود آن مرگ هم ان‌شاءاللَّه مايه‌ى روسفيدى ما باشد.
ان‌شاءاللَّه خدا شماها را حفظ كند.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشييع پيكرهاى فرماندهان سپاه  21/10/1384


تصویری غرور آفرین از یک مادر

مرحوم سرکار خانم بیدمشکی - مادر شهیدان سیف الله، محمد و احمد اختیاری


عکس