حضرت امام حسن عسکری  (ع )

امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زنی لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد . کنيه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سيرت امام حسن عسکری  (ع )
امام يازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سياه کمانی ، چشمانی  درشت و پيشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسيار سفيد بود . خالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بي نظير برای قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه برای اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن کرد .

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد : دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه گذشت . دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفايی که به تقليد هارون در نشان دادن نيروی خود بلندپروازيهايی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراييده بودند . وقتی از اين غلامان جويای حال امام شدند ، مي گفتند اين زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمي گويد . عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت برمي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت نديده ام ، وی  زاهدترين و داناترين مردم روزگار است . پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم . مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه خلافت عباسی  برای حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . " از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) يکی نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست کسانی سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و جريانهای شيعی  بودند ، تا بدين گونه بنيه مالی نهضت تقويت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت " . " نيز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی  احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختی  در بغداد مي زيستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيری  واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی  ، اين همه سختی را تحمل مي کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمي کرد " . اينکه گفتيم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی  دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دينی  خود به آنها مراجعه مي نمودند - کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود که دوران غيبت حضرت مهدی (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم بدان خو گيرند ، و جهت سياسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بيش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و رياست روحانی اسلامی ، آثار مهمی  از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی  شيعيانی که از راههای دور برای کسب فيض به محضر امام (ع ) مي رسيدند بر جای گذاشت . در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی  را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون يعقوب بن اسحاق کندی  ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد . در قدرت علمی  امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندی فيلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ايرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکری  (ع )
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجری نوشته اند . در کيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزی برای پدرم ( که وزير معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - يعنی  حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . يکی از ايشان نحرير خادم بود که از محرمان خاص خليفه بود ، امر کرد ايشان را که پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای  مسيحی و يهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين کارها را برای  آن مي کردند که آن زهری  که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی  خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مي کردند ... . اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) مي پيوست ، شنيده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه های  مختلف در خانه حضرت عسکری (ع ) رفت و آمد بسيار مي کردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بيابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسی  (ع ) تکرار مي شد . حتی قابله هايی  را گماشته بودند که در اين کار مهم پی جويی  کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموريت الهی خود را انجام دهد . باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی مي دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از کردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطبای مسيحی و يهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در ميان بود ، برای معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهای ظاهری هدف ديگری  داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری  (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجرای جانشين بر حق امام عسکري
ابوالاديان مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع ) مي کردم . نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در مرض موت ، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی  شد و صدای گريه و شيون از خانه من خواهی شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالاديان به امام عرض مي کند : ای سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناک روی  دهد ، امامت با کيست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالاديان مي گويد : باز هم علامت ديگری بگو تا بدانم . امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شماست . ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چيز ديگری  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسيدم صدای شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری  را ديدم که نشسته ، و شيعيان به او تسليت مي دهند و به امامت او تهنيت مي گويند . من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابی نداد و هيچ سؤالی نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ، طفلی گندمگون و پيچيده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بيرون آمد و ردای جعفر را کشيد و گفت : ای عمو پس بايست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی  امام علی النقی عليه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسليم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسيد : اين کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او را نديده ام . در اين موقع ، عده ای  از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو که نامه هايی که داريم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هايی  است از فلان و فلان و هميانی ( کيسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا . شيعيانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثری نيافتند . ناچار " صيقل " کنيز حضرت امام عسکری (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه او حامله است . ولی هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مي باشد . درود خدای بزرگ بر او باد .

---------------------------------------------------------------

قالَ الاِْمامُ الْعَسْكَرى(عليه السلام):


1- پرهيز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.»:
جدال مكن كه ارزشت مىرود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.

2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّى يَقُومَ.»:
هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.

3- هلاكت در رياست و افشاگرى
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ يَمينًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِىَ يَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْى وَ إِيّاكَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَةِ، فَإِنَّهُما يَدْعُوانِ إِلَى الْهَلَكَةِ.»:
آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پىرياست باشى، زيرا اين دو، آدمى را به هلاكت مىكشانند.

4- گناهى كه بخشوده نشود
«مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لا تُغْفَرُ : لَيْتَنى لا أُؤاخَذُ إِلاّ بِهذا. ثُمَّ قالَ: أَلاِْشْراكُ فِى النّاسِ أَخْفى مِنْ دَبيبِ الَّنمْلِ عَلَى الْمَسْحِ الاَْسْوَدِ فِى اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ.»:
از جمله گنـاهانى كـه آمرزيده نشود ايـن است كه [آدمى ] بگويد: اى كاش مرا به غير از اين گناه مؤاخذه نكنند. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهانتر است.

5- نزديكتر به اسم اعظم
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ أَقْرَبُ إِلَى اسْمِ اللّهِ الاَْعْظَمِ مِنْ سَوادِ الْعَيْنِ إِلى بَياضِها.»:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خدا، از سياهى چشم به سفيدىاش نزديكتر است.

6- دوستى نيكان و دشمنى بدان
«حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضيلَةٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَيْنٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْىٌ عَلَى الْفُجّارِ.»:
دوستى نيكان به نيكان، ثوابست براى نيكان. و دوستى بدان به نيكان، فضيلت است براى نيكان. و دشمنى بدان با نيكان، زينت است براى نيكان. و دشمنى نيكان با بدان، رسوايى است براى بدان.

7- سلام نشانه تواضع
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»:
از جمله تواضع و فروتنى، سلام كردن بر هر كسى است كه بر او مىگذرى، و نشستن در پايين مجلس است.

8- خنده بيجا
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْكُ مِنْ غَيْرِ عَجَب.»:
خنده بيجا از نادانى است.

9- همسايه بد
«مِنَ الْفَواقِرِ الَّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إِنْ رَأى حَسَنَةً أَطْفَأَها وَ إِنْ رَأى سَيِّئَةً أَفْشاها.»:
از بلاهاى كمرشكن، همسايه اى است كه اگر كردار خوبى را بيند نهانش سازد و اگر كردار بدى را بيند آشكارش نمايد.

10- پندى گويا و جامع
«أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ الْوَرَعِ فى دينِكُمْ وَالاِْجْتَهادِ لِلّهِ وَ صِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الأَمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فاجِر وَ طُولُ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجَوارِ. فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله وسلم) صَلُّوا فى عَشائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ، فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذا وَرَعَ فى دينِهِ وَ صَدَقَ فى حَديثِهِ وَ أَدَّى الاَْمانَةَ وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ قيلَ: هذا شيعِىٌ فَيَسُرُّنى ذلِكَ. إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا زَيْنًا وَ لا تَكُونُوا شَيْنًا، جُرُّوا إِلَيْنا كُلَّ مَوَدَّة وَ ادْفَعُوا عَنّا كُلَّ قَبيح، فَإِنَّهُ ما قيلَ فينا مِنْ حَسَن فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ ما قيلَ فينا مِنْ سُوء فَما نَحْنُ كَذلِكَ.»:
لَناحَقٌّ فى كِتابِ اللّهِ وَ قَرابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ وَ تَطْهيرٌ مِنَ اللّهِ لا يَدَّعيهِ أَحَدٌ غَيْرُنا إِلاّ كَذّابٌ. أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ تِلاوَةَ الْقُرانِ وَ الصَّلاةَ عَلَى النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله وسلم)فَإِنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَنات، إِحْفَظُواما وَصَّيْتُكُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكُمْ السَّلامَ.»:
شما را به تقواى الهى و پارسايى در دينتان و تلاش براى خدا و راستگويى و امانتدارى درباره كسى كه شما را امين دانسته ـ نيكوكار باشد يا بدكار ـ و طول سجود و حُسنِ همسايگى سفارش مىكنم. محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)براى همين آمده است. در ميان جماعت هاى آنان نماز بخوانيد و بر سر جنازه آنها حاضر شويد و مريضانشان را عيادت كنيد. و حقوقشان را ادا نماييد، زيرا هر يك از شما چون در دينش پارسا و در سخنش راستگو و امانتدار و خوش اخلاق با مردم باشد، گفته مىشود: اين يك شيعه است، و اين كارهاست كه مرا خوشحال مىسازد. تقواى الهى داشته باشيد، مايه زينت باشيد نه زشتى، تمام دوستى خود را به سوى ما بكشانيد و همه زشتى را از ما بگردانيد، زيرا هر خوبى كه درباره ما گفته شود ما اهل آنيم و هر بدى درباره ما گفته شود ما از آن به دوريم. در كتاب خدا براى ما حقّى و قرابتى از پيامبر خداست و خداوند ما را پاك شمرده، احدى جز ما مدّعى اين مقام نيست، مگر آن كه دروغ مىگويد. زياد به ياد خدا باشيد و زياد ياد مرگ كنيد و زياد قرآن را تلاوت نماييد و زياد بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سلام و تحيّت بفرستيد. زيرا صلوات بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ده حسنه دارد. آنچه را به شما گفتم حفظ كنيد و شما را به خدا مىسپارم، و سلام بر شما.

11- انديشه در كار خدا
«لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فى أَمْرِ اللّهِ.»:
عبادت كردن به زيادى روزه و نماز نيست، بلكه [حقيقتِ] عبادت، زياد در كار خدا انديشيدن است.

12- پليدى خشم
«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ.»:
خشم و غضب، كليد هر گونه شرّ و بدى است.

13- ويژگى هاى شيعيان
«شيعَتُنا الْفِئَـةُ النّاجِيَةُ وَالْفِرْقَةُ الزّاكِيَةُ صارُوا لَنا رادِئًا وَصَوْنًا وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلَبًّا وَ عَوْنًا سَيَفْجُرُ لَهُمْ يَنابيعُ الْحَيَوانِ بَعْدَ لَظْىِ مُجْتَمَعِ النِّيرانِ أَمامَ الرَّوْضَةِ.»:
پيروان ما، گروه هاى نجات يابنده و فرقه هاى پاكى هستند كه حافظان [آيين] مايند، و ايشان در مقابل ستمكاران، سپر و كمككار ما [هستند]. به زودى چشمه هاى حيات [منجىِ بشريّت] بعد از گدازه توده هاى آتش! پيش از ظهور براى آنان خواهد جوشيد.

14- ناآرامى كينه توز
«أَقَلُّ النّاسِ راحَةً أَلْحُقُودُ.»:
كينه توز ، ناآرامترينِ مردمان است.

15- پارساترين مردم
«أَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، أَعْبَدُ النّاسِ مَنْ أَقامَ عَلَى الْفَرائِضِ أَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرامَ، أَشَدُّ النّاسِ اجْتَهادًا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ.»:
پارساترين مردم كسى است كه در هنگام شبهه توقّف كند. عابدترين مردم كسى است كه واجبات را انجام دهد. زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. كوشننده ترين مردم كسى است كه گناهان را رها سازد.

16- وجود مؤمن
«أَلْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْكافِرِ.»:
مؤمن براى مؤمن ،بركت و بر كافر، اتمام حجّت است.

17- محصول اعمال
«إِنَّكُمْ فى آجال مَنْقُوصَة وَ أَيّام مَعْدُودَة وَ الْمَوْتُ يَأْتى بَغْتَةً، مَنْ يَزْرَعْ خَيْرًا يَحْصِدُ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرًّا يَحْصِدُ نِدامَةً، لِكُلِّ زارِع ما زَرَعَ لا يُسْبَقُ بَطىءٌ بِحَظِّهِ، وَ لا يُدْرِكُ حَريصٌ ما لَمْ يُقَدَّرُ لَهُ، مَنْ أُعْطِىَ خَيْرًا فَاللّهُ أَعْطاهُ، وَ مَنْ وُقِىَ شَرًّا فَاللّهُ وَقاهُ.»:
شما عمر كاهنده و روزهاى برشمرده اى داريد، و مرگ به ناگهان مىآيد، هر كس تخم خيرى بكارد به خوشى بِدْرَوَد، و هر كس تخم شرّى بكارد به پشيمانى بِدْرَوَد. هر كه هر چه بكارد همان براى اوست. كُندكار را بهره از دست نرود و آزمند آنچه را مقدرّش نيست در نيابد، هر كه به خيرى رسد خدايش داده، و هر كه از شرّى رهد خدايش رهانده.

18- شناخت احمق و حكيم
«قَلْبُ الأَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكيمِ فى قَلْبِهِ.»:
قلب احمق در دهان او و دهان حكيم در قلب اوست.

19- تلاش براى رزق مقدّر
«لا يَشْغَلْكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَل مَفْرُوض.»:
رزق و روزىِ ضمانت شده، تو را از كار واجب باز ندارد.

20- عزّتِ حقگرايى
«ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ إِلاّ ذَلَّ، وَلا أَخَذَ بِهِ ذَليلٌ إِلاّ عَزَّ.»:
هيچ عزيزى حقّ را رها نكند، مگر آن كه ذليل گردد و هيچ ذليلى به حقّ نياويزد، مگر آن كه عزيز شود.

21- دوست نادان
«صَديقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»:
دوست نادان، مايه رنج است.

22- بهترين خصلت
«خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَهُما شَىْءٌ: أَلاِْيمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الاِْخْوانِ.»:
دو خصلت است كه بهتر و بالاتر از آنها چيزى نيست:ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.

23- نتيجه جسارت بر پدر
«جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فى صِغَرِهِ تَدْعُوا إِلَى الْعُقُوقِ فى كِبَرِهِ.»:
جرأت و دليرى فرزند بر پدرش در كوچكى، سبب عاقّ و نارضايتى پدر در بزرگى مىشود.

24- بهتر از حيات و بدتر از مرگ
«خَيْرٌ مِنَ الْحَياةِ ما إِذا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَياةَ وَ شَرُّ مِنَ الْمَوْتِ ما إِذا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.»:
بهتر از زندگى چيزى است كه چون از دستش دهى، از زندگى بدت آيد، و بدتر از مرگ چيزى است كه چون به سرت آيد مرگ را دوست بدارى.

25- وابستگى و خوارى
«ما أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.»:
چه زشت است براى مؤمن، دلبستگى به چيزى كه او را خوار دارد.

26- نعمت بلا
«ما مِنْ بَلِيَّة إِلاّ وَ لِلّهِ فيها نِعْمَةٌ تُحيطُ بِها.»:
هيچ بلايى نيست، مگر اين كه در آن از طرف خدا نعمتى است.

27- اكرام بدون افراط
«لا تُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَيْهِ.»:
هيچ كس را طورى اكرام مكن كه بر او سخت گذرد.

28- ارزش پند پنهان
«مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرًّا فَقَدْ زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ.»:
هر كه در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر كه آشكارا برادرش را پند دهد او را كاسته.

29- تواضع و فروتنى
«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا يُحْسَدُ عَلَيْها.»:
تواضع و فروتنى، نعمتى است كه بر آن حسد نبرند.

30- سختى تربيت نادان
«رِياضَةُ الْجاهِلِ وَ رَدُّ المُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ.»:
پرورش دادن نادان و ترك دادن معتاد از عادتش، مانند معجزه است.

31- شادى بيجا
«لَيْسَ مِنَ الأَدَبِ إِظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الَْمحْزُونِ.»:
اظهار شادى نزد غمديده، از بىادبى است.

32- جمال ظاهر و باطن
«حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ ظاهر، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالُ باطِن.»:
صورت نيكو، زيبايى ظاهرى است،و عقل نيكو، زيبايى باطنى است.

33- كليد تمام گناهان
«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ فى بَيْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْكَذِبَ.»:
تمام پليدى ها در خانه اى قرار داده شده و كليد آن دروغگويى است.

34- چشم پوشى از لغزش و يادآورى احسان
«خَيْرُ إِخْوانِكَ مَنْ نَسِىَ ذَنْبَكَ وَ ذَكَرَ إِحْسانَكَ إِلَيْهِ.»:
بهترين برادران تو كسى است كه خطايت را ناديده گيرد و احسانت را يادآور شود.

35- مدح نالايق
«مَنْ مَدَحَ غَيْرَالمُسْتَحِقِّ فَقَدْ قامَ مَقامَ المُتَّهَمِ.»:
هر كه نالايقى را ثنا گويد، خود در موضعِ اتّهام قرار گيرد.

36- راه دوست يابى
«مَنْ كانَ الْورَعُ سَجِيَّتَهُ، وَ الْكَرَمُ طَبيعَتَهُ، وَ الْحِلْمُ خُلَّتَهُ كَثُرَ صَديقُهُ.»:
كسى كه پارسايى خوى او، و بخشندگى طبيعت او، و بردبارى خصلت او باشد دوستانش بسيار شوند.

37- انس با خدا
«مَنْ آنـَسَ بِاللّهِ إِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ.»:
كسى كه با خدا مأنوس باشد، از مردم گريزان گردد.

38- خرابى مناره ها و كاخ ها
«إِذا قامَ الْقائِمُ أَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنائِرِ وَ الْمَقاصيرِ الَّتى فِى الْمَساجِدِ.»:
هنگامى كه قائم(عليه السلام) قيام كند، دستور به خرابى مناره ها و كاخ هاى مساجد دهد.

39- نماز شب، سير شبانه
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا يُدْرَكُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّيْلِ.»:
وصول به خداوند عزّوجلّ، سفرى است كه جز با عبادت در شب حاصل نگردد.

40- ادبى بسنده
«كَفاكَ أَدَبًا تَجَنُّبُكَ ما تَكْرَهُ مِنْ غَيْرِكَ.»:
در مقام ادب براى تو همين بس كه آنچه براى ديگران نميپسندى، خود، از آن دورى كنى.