تصاویری از رهبری در لباس رزم




بقیه در ادامه مطلب...
حسین قدیانی در قطعه ۲۶خاطره ای از یکی از دوستان شرکت کننده در راهپیمایی ۱۵ میلیونی اربعین را نقل کرده که با هم میخوانیم؛
«تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود. دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود.
کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت!
گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم.
چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم.
دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم.
توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین، چه کشیدند در این راه…
ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن!
رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد. رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد.
گفت: فشارت افتاده!
گفتم: اهل عراقی؟
گفت: اهل ایرانی؟
گفتم: آره!
گفت: آره!…
گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم!
گفتم: چون زائر امام حسینم؟!
گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم.
از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان،
قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای،
سیدنا خامنه ای،
عشقنا خامنه ای،
قلبنا خامنه ای
(همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما.
از من پرسید؛ چیزی نمی خواهی؟!
گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا را می خواهم!
به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد.
اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد.
این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد.
آن شهدی که من دیدم،
آن شهری که من دیدم،
آن مشهدی که من دیدم،
آن گنبدی که من دیدم،
آن صحنی که من دیدم،
آن امام رضایی که من دیدم،
هیچ کم از کرب و بلا ندارد،
هیچ کم از کاظمین ندارد،
هیچ کم از سامرا ندارد.
عوض آن مشهد،تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
دلم برای خامنه ای تنگ شده.
تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید.
تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!
امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد…
شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده!»
برگرفته از وبلاگ ولایت رهبری
وحدت و انسجام ملی ، یکی از عناصر اساسی در خنثی سازی توطئه های دشمنان نظام است. در شرایط حساس کنونی که دشمنان غدار اسلام، منتظر کوچکترین غفلت از جانب ما هستند تا ایجاد اختلاف و آشوب در مملکت نمایند ؛ وحدت و همدلی در بین اقشار جامعه می تواند کارساز باشد. بعلاوه اتحاد ملی ، نقش ویژه ای در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و شکوفایی کشور دارد. در اهمیت این عنصر در نیل جامعه به سعادت و کمال ، همین بس که امام خمینی(ره) از آغاز انقلاب اسلامی ایران تا زمان ارتحالشان همواره بر روی آن تاکید داشته و تقریبا در اکثر سخنرانی هایشان مرتبا از اصطلاح "وحدت کلمه" استفاده می نمودند.
در این مقاله تلاش می شود؛ نقش شیوه زندگی و خصوصیات ظاهری رهبر فرزانه انقلاب ، حضرت آیه الله خامنه ای را بعنوان الگویی عملی در ایجاد وحدت ملی تبیین نمود. البته در این مقاله، در پی آن نیستیم که نقش ایشان را از نظر تدبیر، علم ، بصیرت ، حکمت ، ایمان ، تقوا ، حلم ، درایت ، دوراندیشی و قدرت مدیریتی مورد ارزیابی قرار دهیم؛ بلکه هدف صرفا اشاره به آن مجموعه از ویژگیهای ظاهری ، شخصیتی و منش ایشان است که در ایجاد اتحاد و انسجام ملی موثر بوده است. بعضی از این ویژگیهای وحدت بخش ایشان شامل موارد زیر می باشد:
1- جانباز بودن: وجود آثار جانبازی در دست و بدن ایشان موجب نزدیکی و ارتباط عاطفی بیشتر بین جانبازان و ایشان گردیده و این قشر فداکار جامعه ، وی را همدرد خویش و از طبقه خود قلمداد می نمایند.
ادامه متن این مقاله جالب را در ادامه مطلب مطالعه کنید
متن زیر نوشته ایست با بیانی دیگر که از دیدار جانبازان قطع نخاع گردنی با امام خامنه ای روایت میکند...
گوشه ای از متن:
صدای بوسیدن روی جانبازها را میشنیدم. ولی فاصلهمان اندازهای بود كه حرفهایشان را به سختی میشنیدم. جانبازی سیستانی با رهبر گپی طولانیتر زد. بعدی دستش هم مثل دست رهبر جانباز است. با دستهای مجروحشان با هم دست میدهند و جانباز دست رهبر را میبوسد و رهبر سر و صورت جانباز را. جانباز دیگری به رهبر گفت: آقا بذار دستت را ببوسم. و منتظر اجازه رهبر نماند و بوسید. و ادامه داد: آقا میشه بغلتون كنم و رهبر خم شد و جانباز روی ویلچیر نشسته را در آغوش گرفت و جانباز او را یك دقیقهای نگه داشت و گریست.
********************
رهبر انقلاب به هر جانبازی میرسیدند اول كارتش را نگاه میكردند تا به نام با او صحبت كنند. بعضیها نداشتند به هر دلیلی. به یكیشان گفت: كو كارتت؟ و جانباز جواب داد: سرباز احتیاج به نام و نشان نداره. سرباز را به اسم فرمانده میشناسن. و با دست خود رهبر را نشان میداد.
و من و تو چه میدانیم كه جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه؟!
********************
- آقا قربون شما بشم كه از دست دوست و دشمن زجر میكشید.
- رهبر آیهای را كه بالای جایگاه نوشته شده بود را نشان دادند و گفتند: آن جا را ببین. نوشته: فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِی بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
********************
جانباز دیگری بود كه روی ویلچیر نشسته بود ولی اختیار دست و پایش را كامل نداشت. حرف هم نمیتوانست بزند. به سختی صداهای نامفهوم از گلویش بیرون میآمد. رهبر كه فهمید جانباز نمیتواند حرف بزند ساكت كنارش ایستاد. جانباز دستش را بالا آورد و كشید به صورت و محاسن رهبر. یك بار، دو بار، سه بار. دستش به اختیار نبود و میخورد به عینك و صورت رهبر. صدایش از گلو به ناله بیرون میآمد. عكاس و فیلمبردار و مسئول و خبرنگار و حاضر و ناظر همه به گریه افتادند. رهبر بعد از حدود یك دقیقه دست جانباز را گرفت و گفت: دیگر بسه. یعنی دیگر ناله و ناراحتی نكن. یعنی من متوجه محبت تو شدم. یعنی خودت را اذیت نكن. و دعا كرد: خدا به شما اجر و شفا و صبر بدهد. و من و تو چه میدانیم كه جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه؟!
توصیه می کنم به هیچ وجه لذت خواندن این گزارش زیبا را از دست ندهید
(متن کامل این گزارش در ادامه مطلب)
برای مطالعه متن تقریظ و اطلاعاتی مربوط به کتاب به ادامه مطلب مراجعه کنید.
سردارحاج صادق آهنگران
آیت الله سید روح الله خاتمی (پدر رئیس جمهور سابق) نیز حضور داشتند . ایشان با دست های لرزان خود، یک لیوان دوغ خدمت مقام معظم رهبری آورد. فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده اید، خودتان میل بفرمایید. آیت الله خاتمی گفت:
اول شما تناول بفرمائید چرا که من آن را برای شما آماده کرده ام. شما بفرمایید و سپس از باقیمانده آن به عنوان تبرک خواهم خورد. مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت الله خاتمی فرمود: نه! می خواهیم با دست خودم به شما دوغ بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند. پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند، آیت الله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت، چرخاند و بعد لب های خود را بر همان جایی که آقا از آن جا دوغ میل کرده بودند گذاشت و دوغ را آشامید.
ما نزدیک به چهل روز مقاومت کردیم که خرمشهر به دست دشمن نیفتد. در این مدت یکی از کسانی که آر پی جی روی دوششان می گرفتند و می رفتند به مواضع دشمن می زدند، آرایش تانکهای دشمن را بر هم می زدند که دشمن جلوتر نیاید، مقام معظم رهبری بود؛
یکی از آن کسانی که در قالب گشتی های شناسائی 3 نفره و 5 نفره تا اعماق نیروهای دشمن پیش می رفتند تا اطلاعاتی را که می خواهند بدهند خدمت حضرت امام، اطلاعات دست اول و ناب می باشد، مقام معظم رهبری بود.
به روایت حجت الاسلام والمسلمین مجتبی ذوالنوری – فرمانده تیپ 83 امام صادق(ع) در زمان جنگ
آقا از جواب طفره می رفتند، خیلی که اصرار کردند، فرمودند: من چاره ای ندارم. حضرت امام رفتن بنده به پنج استان کشور را حرام کرده اند: خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی. امام بر جان ایشان، برای بعد از خودش می ترسید. ایشان فرمودند: حالا که اصرار می کنید من می روم خدمت امام. التماس می کنم بلکه به من اجازه بدهد. مدت کوتاهی نگذشته بود که حضور معظم له در منطقه دوباره چشمگیر شد.
بني صدر اصلاً چيزي در مورد مسايل جنگي نميدانست. يك روز اين موضوع را در حضور بني صدر خدمت امام عرض كردم كه يك دفعه بني صدر آشفته شد و گفت:« من تاريخ 2500 ساله ارتش ايران را بلدم، چطور شما ميگوييد وارد نيستم».
گفتم: وضع كنوني ارتش با آن موقع فرق ميكند و حقيقت هم همين بود، ولي او قبول نداشت و هر چه را كه ميشنيد تعريف ميكرد. او حتي نميدانست تانك چيست.به طور مثال: در دزفول طي يك عمليات نيروهاي ما به ارتش عراق حمله كردند.اين عمليات را بني صدر با تفاخر شروع كرد ولي ناكام ماند. آن روزها ما (اعضاي شوراي عالي دفاع) در دزفول بوديم. وقتي عمليات شروع شد و ما به مراكز خبري و فرماندهي ميرفتيم به ما ميگفتند الان نيروهاي ما فلان جا را گرفتند و خلاصه دايماً خبر از پيشروي ميدادند و ما هم خوشحال بوديم.ظهر كه به محل اقامت خودمان آمديم به بنده و شهيد رجايي خبر دادند كه دو نفر از برادران سپاه با شما كار دارند.
گفتيم بگوييد بيايند آمدند و با تلخي گفتند كه ما شكست خورديم. هيچ كدام از ما باور نكرديم و با قاطعيت گفتيم شما بد بين هستيد و حاضر نيستيد با ارتش كار كنيد و حرف فرماندهان ارتش را قبول نداريد.
گفتند: خير! ما الان شكست خوردهايم و نيروهايمان دارند برمي گردند و اضافه كردند كه اين مقدار كشته داده و اين مقدار تانك دادهايم و اگر به همين ترتيب پيش برود تا عصر منهدم ميشويم.اين در حالي بود كه تا ربع پيش از اين به ما خبر از پيشروي ميدادند. گفتيم برويم و از بني صدر بپرسيم. آقاي هاشمي و يا شايد هم شهيد رجايي نزد بني صدر رفتند.مدتي گذشت و نيامدند. بعداً معلوم شد كه هم زمان با آنان تعدادي از فرماندهان ارتش هم آمده بودند تا خبر شكست را بدهند.هم چنين معلوم شد كه براي انجام اين عمليات به هيچ وجه با سپاه هماهنگي نشده و خود سرانه كار را انجام دادهاند و به اين مرحله رساندهاند و در دامي كه دشمن برايشان تدارك ديده بود، افتادهاند.
آن روز به خطوط اول رفتيم و شاهد تلخ ترين روز جنگ بوديم كه نيروهاي مان با سرافكندگي عقبنشيني ميكردند.
منبع: ماهنامه سبزسرخ - صفحه:9
راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي
بر اساس خاطره ای از زبان معظم له
دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه۲۶/۸/۶۶
برای دیدن ادامه تصاویر و عکس هایی نایاب و کمتر دیده شده به ادامه مطلب مراجه کنید
از این به بعد بخش جدیدی در وبلاگ با عنوان .:: درجبهه ::. آغاز به کار خواهد کرد که خاطرات حضور امام خامنه ای را در جبهه با عکس و یا نوشته به تصویر میکشد امید است با نظرات سازنده خود ما را در توسعه این بخش یاری کنید
+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+
با رزمنده ها که بود گل از گلش می شکفت. با همه گرم می گرفت و زود صمیمی می شد. بچه ها ی رزمنده هم هر وقت در کنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا نمی شناختند...
سخنرانی ایشان در پادگان دوکوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید!آقا تذکر داد که تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج میکند.یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد و بلااصله داد زد:تکبیر!آقا لبخندی زد و به شیرینی گفت:سر به سر من پیرمرد می گذارید؟!
صدای تکبیر دوباره بلند شد!آقا خنده اش گرفت. دولشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند همه زندند زیر خنده. آقا صلواتی فرستاد. کنترل جمع را به دست گرفت و سخنرانی اش را ادامه داد.
برادر کبیری
کتاب خاطرات سبز ص۹۹