افسران - در زیر نور ماه ایستاده ایم...

شقایق های ما مجنون عشقند

همه دیوانه و دلخون عشقند

خراسانی ترین سید مخور غم

بسیجیان حواریون عشقند


نامه ام را به دست قاصدک ها می سپارم تا برایم خبر از دیدار یار بیاورد.

سلام بر تو ای آقای تمام خوبی ها!

من با افتخار می گویم که یک بسیجی ام که به دور شمع وجود حضرت ماه می گردد!

مولای من!

ما به عشق وجود شماست که نفس می کشیم و می جنگیم در این جنگ نرم!

فرمانده ی قلب من!

سال گذشته جنگیدیم در 8 ماه دفاع مقدس

وچند سالی ست که می جنگیم در دانشگاهی که هرلحظه حضور در آن جنگی ست مقدس.

مقتدای خوبان!

همه ی این روزها و ساعت ها را به عشق مقام ولایت و ولی امر خودمان است که می جنگیم

و باز هم نفس می کشیم در شهری که عطر حضور شما در آن است.

اما آقا جان!

فقط یک آرزو دارم:

اینکه یک بار از ورای عکس ها و پوسترها و تصویر تلوزیونی

 سیمای نورانی مردی راببینم که از تبار خورشید است.

من یک دانشجوی بسیجی هستمٰ؛

اما در هر دیداری که دانشجویان و بسیجیان شرف حضور پیدا می کنند

 باز هم من؛ جا مانده ی این قافله ام

و باز هم این فرصت های برابر نابرابر میشود.

رهبر جانبازم!

خراسانی ترین سید!

همه می آیند کنار حضرت ماه و من همچنان می سوزم در شوق وصال.

از آقا و رهبرم یک خواهش دارم که فقط یک بار به من لیاقت حضور بدهید.

مولای مهربانی!

می سوزم؛ می سوزم؛ می سوزم...

و چقدر سخت است انتظاری که نمی دانم وصال را در کدام لحظه ی آن بگنجانم.

من از امروز با امید دیدار شما نفس می کشم

و می دانم که فرمانده ی قلبم لباس امید بر تن لحظه های بی قراری من می کند.

فرمانده ی خورشید!

دل نوشته ی کوچکترین سرباز کویت را با لحن بغض و دلتنگیش بخوان!

چشم انتظار ترین سرباز کویت...

منبع