محافظ بیسیم را برداشت. كُدشان «حافظِ هفت» بود. «مركز ۵۰- ۵۰»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. كسی كه پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یك‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشك‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
 
بیرون از مسجد، آیت‌الله خامنه‌ای لحظاتی به هوش آمدند اما بلافاصله از هوش رفتند. در بین راه بیمارستان هم چند باری به هوش آمد و دوباره از هوش رفتند؛ ایشان هر وقت به هوش می‌آمدند شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تكان می‌خوردند؛ خیلی كم البته. ابتدا ایشان را به درمانگاهی در همان نزدیكی‌ها در خیابان قزوین بردند اما كاری از دست كسی بر نمی‌آمد و باید ایشان را به جای دیگر می‌بردند. در این بین پرستاری كه فهمید ایشان آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه تهران هستند، بلافاصله به محافظین گفت یك كپسول اكسیژن همراهشان ببرند اما انگار كسی صدای او را نشنید برای همین هم كپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. پایه‌های كپسول را تكیه دادند روی ركاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اكسیژن را روی صورت آقا نگه داشت. به لطف خدا، وضعیت آیت‌الله خامنه‌ای با تلاش پزشكان و بعد از انجام عمل جراحی و تزریق ۳۷ واحد خون تثبیت شد و ایشان را برای ادامه درمان و تامین امنیت بیشتر به بیمارستان قلب شهید رجایی انتقال دادند. دكترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یك‌بار همان انفجار بمب بود، یك‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل كنترل بود، یك‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دكترها بغلشان می‌كردند تا لرز را كمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها كجاست؟

********

«ما منتظر بودیم كه آقای بهشتی برگردند و از ایشان حال آقا را بپرسیم. یادم هست كه من احوال را كه پرسیدم، ایشان گفتند كه الحمدلله از خطر گذشته است. یك جمله‌ای من در آن صحبتم گفتم و ایشان هم جوابی دادند كه در ذهن من همیشه باقی مانده است. من پرسیدم كه این بمب به كجا اصابت كرده است و طرف‌های مثلاً گلو و این‌جاها چطور است؟ آقای بهشتی هم كه آدم باهوشی بود، خیلی زود مطلب را گرفت و گفت كه آقای مهاجری مطمئن باشید كه ایشان می‌توانند سخنرانی كنند. چون‌ ایشان خطیب جمعه بودند و خوش‌بیان هم بودند، ایشان متوجه منظور من شد كه آیا امام جمعه داریم یا نه؟»

یك روز قبل از انفجار محل حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران و شهادت آیت‌الله دكتر بهشتی كه قاعدتاً آیت‌الله خامنه‌ای نیز باید در آن جلسه حضور داشتند، انفجار بمبی دست‌ساز در مسجد اباذر تهران، امام جمعه‌ی آن زمان تهران را میهمان بیمارستان بهارلو كرد. شهید آیت‌الله بهشتی از نخستین افرادی بود كه برای بررسی اوضاع و خبرگیری از احوال آیت‌الله خامنه‌ای، از اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی به بیمارستان رفت.

خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شك كرده بودند كه یك خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند كه چطور به ایشان بگویند. دكتر منافی گفت بهترین راه این است كه بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و كم‌كم ایشان را مطلع كنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یكی‌ دو نفر شهید شده‌اند.




آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دكتر بهشتی و محمد منتظری. اولین كسی هم كه به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یك‌ مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان كه رفتند، ایشان رو كردند به دكتر میلانی‌نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دكتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان می‌شود؟ آن‌جا هم سر می‌زنید؟» بعد هم دكتر را سؤال‌پیچ كردند. دكتر میلانی‌نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره كه آمد، آقا را دید كه‌ بچه‌های همراه را جمع كرده‌اند و ازشان بازجویی می‌كنند. دكتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یكی یكی اسم همه‌ی شهدای حزب را به آقا گفت.