دردی که هیچ کس جز علی نفهمید
چادرت خاکی شد و زمین خجالت کشید از ناتوانی اش …وتو آنجا که تنها شدی در کوچه های مدینه
نمیدانم چقدر در دلت قرآن میخواندی که چادرت را …دست نامحرم تو را … وچشم هایی که می گشت
به دنبال مردی با غیرت … چشم هایی که پر از اشک بود اشکی که قطره قطره اش به رنگ درد بود…
دردی که هیچ کس جز علی نفهمید…

+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:33 توسط دختر چادری
|
نکند حفظ علی بر همگان عار شود