چادرت خاکی شد و زمین خجالت کشید از ناتوانی اش …وتو آنجا که تنها شدی در کوچه های مدینه

نمیدانم چقدر در دلت قرآن میخواندی که چادرت را …دست نامحرم تو را … وچشم هایی که می گشت

به دنبال مردی با غیرت … چشم هایی که پر از اشک بود اشکی که قطره قطره اش به رنگ درد بود…

دردی که هیچ کس جز علی نفهمید…

افسران - یا فاطمه الزهرا (س) اشفعی لنا فی الجنه