عبور باد از لای چتری های بلوندت را دیدم

و تار مویی را که پیشانی ام را قلقلک میداد

به زیر مقنعه هدایت کردم

به استین های کوتاه مانتویت خیره شدم

و ساق دست هایم را صاف کردم

به مانتوی نازک و یقینا خنک تو فکر کردم

و چادرم را روی سر مرتب کردم

برای من همین بس بود که

راننده ی تاکسی مرا با احترام خانوم خطاب می کند

تو را خانومی!

افسران - خانومی!