دیر اومدی زود میخوای بری؟
دانشجو بود و جوان، آمده بود خط.
داشتم موقعیت منطقه را برایش میگفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟»
گفتم: حمام را میخواهی چکار؟
گفت: میخواهم غسل شهادت کنم.
با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم میخوای بری. باشه! آن گوشه را میبینی آنجا حمام صحرایی است.
بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیة خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد...
داشتم موقعیت منطقه را برایش میگفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟»
گفتم: حمام را میخواهی چکار؟
گفت: میخواهم غسل شهادت کنم.
با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم میخوای بری. باشه! آن گوشه را میبینی آنجا حمام صحرایی است.
بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیة خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد...
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 13:16 توسط دختر چادری
|
نکند حفظ علی بر همگان عار شود