خاک ها را که کنار می زدم….

به پارچه ای رسیدم….

هنوز نوشته روی آن را می توانستم بخوانم….

نوشته بود:

می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم 

آن وقت من و تو حجابمان را کنار بگذاریم؟!!

رفتند انتقام بگیرند….ما خنجر از پشت بزنیم…هرگز….

http://media2.afsaran.ir/siJ7eWL_535.jpg