ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم

خاک ها را که کنار می زدم….

به پارچه ای رسیدم….

هنوز نوشته روی آن را می توانستم بخوانم….

نوشته بود:

می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم 

آن وقت من و تو حجابمان را کنار بگذاریم؟!!

رفتند انتقام بگیرند….ما خنجر از پشت بزنیم…هرگز….

http://media2.afsaran.ir/siJ7eWL_535.jpg

در پس سیاهی چادر

بدانکه در پس سیاهی چادرت
غربت زهرا(س) را در کوچه های مدینه،
صبر زینب(س) را درکربلا ،
شیدایی رقیه را در خرابه ی شام
تمام شیعه و مظلومیت آن را می توان دید
و تو نیز به خود ببال که عالمیان تو را در این لباس رزم و مبارزه درانتظار و قیام مهدی (عج) نظاره گر خواهند بود.

مادر...خانه از این طرف است!

شنيدن هرچقدر هم سخت باشد هيچگاه به طاقت فرسايي ديدن نخواهد بود!
آخر بابا شنيد،زينب شنيد،ماهم شنيديم!
اما تنها "حسن" ديد.
كه حسن گفت:
 مادر ! كجا ميروي؟ خانه از اين طرف است!!!

به این میخ میگن مسمار...

افسران - شهادت مادرم زهرا افسانه نیست..........3
 
 
 
به این میخ می گن مسمار ........

حالا فک کن این میخ داغ باشه سرخ باشه...........

اون وقت فک کن که مادرت باردار باشه و فرزندش ششه ماهه باشه .......

چند مرد به پشت در بیان و شروع کنن در را با صدا کوبیدن و مادرت بره پشت در ......

بخاطر مظلومیت پدرت در را باز نکنه و اون چند مرد با وحشیانه برن عقب و محکم بیان به سمت در.......

ای وای من ............ وا اماه ............. یا فاطمه الزهرا س


اهای اونایی که فک می کنین سال نو را باید به خوشی گذروند...........

اگر مادر خودتون هم در کوچه بهش حمله میکرد و در بستر بیماری بود این چنین خوش می بودی؟؟؟؟؟

اخه امام حسن داره خواب کوچه رو می بینه......

امام زمان دلش خونه .....

تو سال نو جشن میگیری؟؟؟

از صورت زهرا س خجالت زده نیستی؟؟؟؟؟!!!

از نگاه حسن ع خجالت زده نیستی ؟؟؟؟!!

از تار و پود شال عزای امام زمانت خجالت زده نیستی ؟؟؟؟؟؟

چطور برای محرم سیاه پوشان میگیری برای مادرش تا اخرین لحظه صبر میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تقویم روزگار

افسران - والپیپر مذهبی، شهادت حضرت فاطمه (س) و ایام فاطمیه
 
مهدی جان! تقویم روزگارم با روزگار قلب تو تنظیم است. بهار من هم این روزها بوی فاطمیه گرفته است، مثل بهار تو.

یا فاطمه زهرا

من خبر را كه شنيدم، لذت بردم؛ وقتى هم كه عكس‌هاى صعود خانم‌ها را ديدم كه در ارتفاع ظاهراً هشت هزار و هشتصد و خرده‌‌اى ايستاده بودند و پرچم «يا فاطمةالزهراء» را دست‌شان گرفته بودند، واقعاً بيشتر احساس افتخار كردم. حقاً عظمت اين كار خيلى زياد است. مطمئناً بسيارى از مستمعان و بينندگان اين برنامه‌‌ها نمى‌‌توانند حس كنند كه چقدر اراده و نشاط جسمى و روحى لازم است تا يك انسان را در آن هواى نامساعد، در آن فشار شديد، با آن همه موانع و بدون هيچ تماشاچى، به آن‌جا برساند.
 
در ميدان فوتبال يا واليبال يا بسكتبال يا ورزش‌هايى كه جلوى چشم مردم انجام مى‌گيرد، اين همه تماشاچى ايستاده‌‌اند، كف مى‌زنند، تشويق مى‌كنند، نگاه مى‌كنند؛ اما در غربت كوهستان، آن هم در آن نقطه‌ى دور از دسترس، آن هم بين اين دره‌ها و برج‌هاى يخ و آن هواى نامساعد، زن شجاع و بااراده‌‌يى حركت مى‌كند و قصدش اين است كه اين قدرت و نيروى پنهان در جسم و وجود و روح خودش را استخراج كند و به معرض بروز و ظهور برساند؛ خيلى عظمت دارد؛ خيلى كار بزرگى است. من تجليل از شماها را وظيفه‌‌ى خودم مى‌دانم و حقاً و انصافاً بايد عظمت اين كار به مردم نشان داده بشود.


بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى‌ در ديدار فاتحان قله‌‌ى اورست 30/8/1384

راستی فاطمیه نزدیک است!

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
 
اتفاقی مقابلم رخ داد
 
وسط کوچه ناگهان دیدم
 
زن همسایه بر زمین افتاد
 
 
 
سیب‌ها روی خاک غلطیدند
 
چادرش در میان گرد و غبار
 
قبلا این صحنه را... نمی‌دانم
 
در من انگار می‌شود تکرار
 
 
 
آه سردی کشید، حس کردم
 
کوچه آتش گرفت از این آه
 
و سراسیمه گریه در گریه
 
پسر کوچکش رسید از راه
 
 
 
گفت: آرام باش! چیزی نیست
 
به گمانم فقط کمی کمرم...
 
دست من را بگیر، گریه نکن
 
مرد گریه نمی‌کند پسرم
 
 
 
چادرش را تکاند، با سختی
 
یا علی گفت و از زمین پا شد
 
پیش چشمان بی‌تفاوت ما
 
ناله‌هایش فقط تماشا شد
 
 
 
صبح فردا به مادرم گفتم
 
گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست
 
طرف کوچه رفتم و دیدم
 
در و دیوار خانه‌ای مشکی است
 
****
 
با خودم فکر می‌کنم حالا
 
کوچه ما چقدر تاریک است
 
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
 
راستی! فاطمیه نزدیک است...
 
حمید رضا برقعی

دلت با تو نه،تو با دلت همراه می شوی...

مدینه!شهر نبوت!شهر امامت!شهرشهادت!شهر بانوی اطهر!

سلام به مدینه که میرسی همراه با دلت آرام وسنگین قدم بردار.پاهایت از پیچ وخم شهر میگذرد و دل باتو که نه تو با دلت همراه میشوی پس به بقیع میرسی اینجا دلت در برابر اینهمه غربت وغریبی زانو میزند به خاک می افتد و زار میزند دیدن این غربت از پس پنجره هادلت را سخت می فشارد.پاهایت پشت شبکه های بقیع می ماند و دستهایت به شبکه ها گره میخورد.دلت اذن دخول میگیرد.

ما بیخیال سیلی مادر نمی شویم

در فاطمیه از دل و جان گریه می کنیم

همراه با امام زمان گریه می کنیم

در فاطمیه رنگ جگر سرخ تر شود

آتش فشان غیرت ما شعله ور شود

شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود

وقتی که حرف کوچه و دیوار می شود

لعنت به آنکه پایگذار سقیفه شد

لعنت به هر کسی که به ناحق خلیفه شد

لعنت بر آنکه برتن اسلام خرقه کرد

این قوم متحد شده را فرقه فرقه کرد

تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست

هر کس محب فاطمه شد،قوم وخویش ماست

ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم

راضی به ترک و نهی تبرا نمی شویم

قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت است

هر کس جدا ز این دو شود،اهل بدعت است

ما همکلام منکر حیدر نمی شویم

با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم

ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم

ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم

امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم

ما را نبی «قبیله ی سلمان» خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد

از ما بترس،طایفه ای پر اراده ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم

از اما بترس، شیعه ی سرسخت حیدریم

جان برکفان جبهه ی فتوای رهبریم

از جمعه ای بترس که روز سوارهاست

پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست

از جمعه ای بترس،که دنیا به کام ماست

فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست

از جمعه ای بترس،که پولاد می شویم

از هرم عشق مالک ومقداد می شویم

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/19469/B/13910205_0919469.jpg

قصه ی امروزمان و کاش هایی که ای کاش تحقق می یافتند...

صدای آهنگهای پاپ و . . . آن قدر بلند است که فریاده های «علی» لای نیزارهای اروند جا می ماند و به گوش نمی رسد.

 صدای « آهنگهای مجاز» و « فیلمهای هندی » « «هالیودی » ناله های روایت «فتح» را خفه می کند.

 بر دیوارها ، روی پوستر شهید ، عکس مرده هفتاد ساله می چسبانند و نام شهید را بخاطر اینکه بچه هایمان خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام سوسن و زنبق می گذارند.

 غیرت ، یک شب بی هوا از جیب مردها توی لجنزار غفلت می افتد و . . . . گم می شود.

مردها توی چراگاههای خیابان راه می افتند و گناه می چرند .

زنها مثل دستفروشیها ، کنار خیابان می ایستند و جواهرات بدلی عرضه می کنند و پوست گوزن می پوشند و از زیر روسریهای نازک و . . . . رشته های جهنم شعله می کشد. آنها افتخار می کنند که بچه شان « همبرگر» را درست تلفظ میکند و به « پیتزا » علاقه پیدا کرده است. شکلاتهای نارگیلی ، کار دستِ ما میدهد وبعضیها به اسم تمدن ، به گردنشان زنگوله می اندازند و وقتشان را با آدامس بادکنکی و جدول می گذرانند.

 آنها که می نشیند « ورود آقایان ممنوع» و « ستایش » را با کیف تماشا می کنند وبرای سیلی خوردن پسرحشمت فردوس سریال « ستایش » گریه می کنند و قربون صدقه فلان قاچاقچی« شوک » می روند دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا(سلام الله علیها) فکر کنند و خون دل خوردنهای امام امت را بشناسند و کتابهای شهید مطهری را بخوانند و هشدارهای رهبری را جدی بگیرند.

 آنها می خواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند. کاری هم به کار کسی نداشته باشند.اگر چنین نکنند ، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلمهای سرخ پوستی ببیند و عشق را از فیلمهای هندی یاد بگیرد؟

 کاش مردهایی که غیرتشان را گم کرده اند ، به اندازه دفترچه بیمه شان به اندازه کوپن قند و شکرشان برای پیدا کردنش به دست و پا می افتادند. مردم به استراحت پس از جنگادکلن،دیش،ماهواره، پرداخته اند . انصافها چرت می زند و وجدانها آنفلانزا گرفته و تابوت عاطفه برزمین مانده است.

 کاش قحطی عفت تمام می شد!

کاش عملیات چریکی چمران فراموش نمی شد!
کاش «حاجبی » ها و « ذاکری» هااز یاد نمی رفتند!

کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره « مایکل جکسون » عوض نمی کردیم .

 کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن شبهای پاریس و . . . . خوشمان می آمد

چه خوب گفت آنکه گفت :

« گل محمدی باش ، تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی »