چفیه های قیمتی
گوشه ای از حاشیه های دیدار دانشجویان با رهبری:
قاری اولین کسی هست که می رود و از نزدیک دست آقا را می بوسد، مقابلش می نشیند و حرفی می زند و دست آخر هم چفیه آقا را می گیرد و همه یک صدا صلوات می فرستند. دقایقی بعد پیرمردی از پشت صحنه! نزد آقا می رود و در حالی که آقا مشغول صحبت با سخنران بعدی ست، کلامی به آقا می گوید و می رود پشت صندلی آقا و عبای آقا را کنار می زند و یک چفیه را مهمان شانه های رهبر می کند و هنوز عبای آقا را روی چفیه نیانداخته که دانشجویی که مشغول صحبت با آقاست، تقاضای چفیه می کند و... آقا هم که اهل رد تقاضای فزندان شان نیستند و نتیجه اینکه آقا باز هم چفیه ندارند!
دو دقیقه بعد پیرمرد باز پیدایش می شود و بی حرف می رود پشت صندلی و عبای آقا را پایین می اندازد و چفیه برایشان می اندازد و البته این کار بی هیچ خللی در روند دیدار انجام می شود. این چفیه ی جدید هم دقایقی بیش روی شانه ی آقا دوام نمی آورد و سهم یکی از دانشجوها می شود و پیرمرد باز هم می آید و چفیه می اندازد و نهایت اینکه مجری می گوید از پشت صحنه اشاره می کنند که از آقا چفیه نگیرید؛ برای تصویربرداری هایشان! جمع می خندد و آقا هم با لبخندی مضاعف و با حالتی که من بی تقصیرم نگاه جمع می کند و دیگر کسی چفیه نمی گیرد. بعد از دیدار و خواندن نماز، می بینم از دور که باز آقا مشغول درآوردن چفیه شان هستند برای عاشقی دیگر!
از سر مزاح به دوستم می گویم تقصیر آقاست دیگر؛ یک چفیه بدهد و بگوید «بروید با هم قسمت کنید؛ آفرین بچه های خوب!» با دوستم در مورد پیرمرد حرف می زنیم که انگار در بیت رهبری مسئول چفیه باشد، بی ایجاد هیچ خللی در دیدار، می آید و برای آقا چفیه می اندازد و می رود و کار آنقدر روتین است که آقا هم کوچک ترین رفلکسی ندارند! دوست دارم پیرمرد را صدا کنم و بگویم که مرا یاد حاج عیسای امام خمینی انداخته و خوش بحالش که اینقدر به آقاجان مان نزدیک است و اصلاً چقدر دوست دارم به او بگویم مسئول چفیه ی بیت رهبری!
این میانه جوانی از سخنران ها شالی مشکی همراهش هست و می رود که آقا برایش تبرک کند؛ کار عاقلانه تریست انگار. خرج هم روی دست آقا نمی گذارد!
همه ی اینها باعث نمی شود یادم برود که این چفیه از وقایع کوی دانشگاه 78 مهمان شانه های آقا شد؛ از همان روزهایی که فرمودند حتی اگر عکس مرا آتش زدند، سکوت کنید... این چفیه خیلی قیمت دارد؛ خیلی زیاد...