دلنوشته ای با ...

 

افسران - دستش را بالا بردی و کارم تمام شد و ...  اشک در چشمانم حلقه زد!

دستش را که بالا بردی ، دلم ریخت. 8 سال مثل باد از جلو چشمانم گذشت.

یادش بخیر چه شور و شوقی داشتیم. همه مسخره مان می کردند.متلک بارمان می کردند که : "نصفه شبی تبلیغات می چسبانید که چی؟ معلوم است رای نمی آورد! قد و قواره اش به این حرف ها نمی خورد... خودتان را خسته نکنید!"اما ما خسته نبودیم.اصلا ما خسته نمی شدیم. تو حرف آقایمان را می زدی ، دلمان خوش بود عزیزمان بعد از مدت ها نفس راحتی می کشد و لبخندی می زند.چطور خسته می شدیم در حالیکه لحظه به لحظه لبخندش از ذهنمان می گذشت.

گذشت ...

دستش را که بلند کردی رفتم به دورانی که نگرانت بودیم.به دورانی که کارمان شده بود نگاه کردن به محاسنت که چطور سفید می شوند و متوجه نیستی! رفتم به دورانی که بوی رجایی در شهر پیچیده بود.مردم میگفتند "خدا خیرش دهد ، دلمان را شاد کرد.خیلی شبیه رجایی ست!"کارمان شده بود دفاع کردن از تو.دیگر بلبل زبان شده بودیم.برایمان فرقی نداشت اتوبوس و مترو و تاکسی.کسی از تو بد میگفت ، جوش می آوردیم و بی توجه به حرف هایش فقط از خوبی هایت آسمان ریسمان بهم می بافتیم.به خدا ، نترس شده بودیم! مثل تو... احساس می کردیم هر کلمه ای که از تو دفاع می کنیم ، داریم از آقایمان دفاع میکنیم.دلمان خنک بود که فدایی آقا هستی ، تا اینکه سر و کله ی آن وصله ی ناجور پیدا شد و دمق مان کرد.دیگر حس و حال بحث کردن نداشتیم مثل قبل.دیگر حسی نمی ماند وقتی راه و بی راه کنارت می ایستاد و می دیدیمش.

و باز هم گذشت ...

دستش را که بلند کردی ، دنیا روی سرم خراب شد و رفتم به آن روزی که مولایمان میگفت نظرت به نظرش نزدیک تر است.چه فریادهایی که که از شوق به تکبیر بدل می شدند و چه اشک هایی که از شادمانی روی گونه ها می ریخت.چه روزهای شیرینی بود.اما حیف که زود گذشت...

دستش را که بالا بردی ، دلم شکست. دلم شکست و دیگر امیدم ، نا امید شد. همیشه با خودم میگفتم یک روز می شود دوباره برمیگردی. دستش را رها میکنی و دوباره دست در دستانمان می دهی و با غرور "توانستن" را صرف می کنیم.امیدوار بودم تا اینکه تا دستش را بالا بردی...

دستش را بالا بردی و کارم تمام شد و ...

اشک در چشمانم حلقه زد!

منبع : خط ممتد

آقای من است و قدرش را نمی دانم ولی آنها...

از کشور های گوناگون اسلامی آمده بودند،عالمان و دانشمندانشان،همان هایی که خط میدهند. آمده بودند،از آقای ما خط بگیرند،آمده بودند،رهبرمان را ببینند. چنان مشتاق زیارت آقایمان بودند،که بعضی هاشان اشک میریختند. یکدیگر را کنار میزدند برای زیارت حضرت ماه.

لحظه ای فکر کردم،که از آن طرف دنیا میآیند،صحبت های آقایمان را بگذارند روی چشمانشان و ببرند و بعضی ها در همین نزدیکی هستند و پنبه در گوشهایشان کرده اند و چشم هایشان را بسته اند.

خودم را میگویم،آقای من است و قدرش نمیدانم ولی آنها ...

                                              http://s4.picofile.com/file/7745968602/ejlas.jpg

 

 

ما انتظار را از دستان مجروح سید علی یاد گرفته ایم...

کلاس انتظار همین طور دارد طولانی می شود و بی استاد مانده شاگردان این کلاس. شاید این کلاس استاد ندارد ولی اسناد دارد، سند کلاس انتظار دست دستان بریده عباس است، اینجا هم می شود روضه یل ام البنین خواند با این نیت که اولین آنلاین وبلاگت مهدی زهراست. او خود گفته هرجا روضه عمویم عباس خوانده شود من آنجا می آیم.پس ای دل نیتت را خالص کن تا بهترین بازدیدکننده تاریخ را میهمان وبلاگت کنی!!

عباس شاگرد اول کلاس انتظار است،خوب که بنگری کربلا را،می بینی عباس دستانش را فدای مهدی زهرا کرد و انتظار را معنا.اما اینجا عده ای چشمان عبوس عباس را دور دیده اند و برای تو و شاگردانت دارند حرف درمی آورند، از ترس حضورت برای ظهورت نقشه می کشند و ماه را به جرم انتظار خورشید می کوبند و ستاره را به جرم عشق ماه،مجنون را به جرم عشق لیلا،سید علی را به جرم نام علی.عجب روزگاری شده و چه سخت است شاگرد ماندن در کلاس انتظار:"شاگرد ماندن در کلاس انتظار سخت تر از نگه داشتن آتش در دست است."

اما نگران نباش ای مولای من که با وجود اینها، در غیبت تو ما دلمان به سیدی خوش  است که وقتی دلمان تو را می خواهد به صورت ماه او نگاه می کنیم، وقتی دلمان از غروب جمعه به تنگ  می آید نوای " ای سید ما و ای مولای ما دعا کن برای ما..." سید علی را گوش می دهیم، من در نوای او بوی تو را می شنوم . عجیب استادی کرده کلاس انتظار را. خوب جور غیبت استاد را کشیده است.عجب پدری کرده برای ما.در غیبت تو هیچ کس مثل او نمی توانست کلاس انتظار را اینقدر خوب اداره کند او توسلش به توست او اشک چشمانش تو را می خواند . ما شاگرد کلاس چشم گریان سید علی هستیم. ما انتظار را از چشمان گریان او یاد گرفته ایم ،ما انتظار را از دستان مجروح سید علی یاد گرفته ایم. کر شود گوشهایی که تاب رجز خوانی نوکر سیدعلی را ندارد .هیچ کس مثل او دل تنگ تو نیست.دست مریزاد ای سید،ای عزیز زهرا حقا که تو  امید خورشیدی در غیاب او.پس ای مولا به حق ستاره ها هم که نه، به حق ماه دل شکسته ات بیا. عیدانه ما در جشن جدت رضا همین باشد. بیا و با آمدنت جشنهای ما را رضایی تر کن. آمدن با شما آماده کردن با ما  ، سروری با شما نوکری با ما ، ناز با شما خریدن با ما.

ما هم منتظریم تا تو ای حضرت خورشید بتابی بر صحن جمهوری اسلامی  و آن روز جشن واقعی ماست تا با هم نظاره کنیم جشنی را که صحنها مولودی خوانند و رواق ها شادی کنان و حوضهای حرم بر سر زائران گلاب پخش می کنند. از همه صحنها دیدنی تر صحن غدیر می شود که تو خودت عاشق آن صحنی، چه غوغایی می شود آنجا: هم علی هست و هم سید علی.آری سید علی ، صحن غدیر را دنبال کنی می رسی به بیت رهبری، ایول به قلمم که چه خوب و زیبا تمثیل کردم ولایت علی به سید علی را.سید علی ما جایش در پیش توست ای حضرت خورشید: دیروز کنار حرم جدت رضا، امروز پیش عمه ات معصومه و فردا انشاله پیش خورشید.

برگرفته از وبلاگ خاکریز ایمان

صمیمانه با رهبرم

سلام آقاجان:
سلام مرا از دیار سربازان کوی ولا از دیار دلهای عاشق ولی و از دیار سربازان جان بر کفت پذیرا باش...
ای رهبرم ای مرجعم و ای مقتدایم میدانم که بی لیاقتی ام و ناخالصی ام مانع از زیارت چهره ی چون ماه شماست ...
دلگیرم چون نمیدانم برای سرباز راستین شمابودن چه راهی را باید طی کرد؟
اما باز امیدوارانه پای سخنان گهربارتان مینشینم و عاشقانه گوش جان به هدایتهایتان میسپارم تاشاید در مسیری گام بردارم که تو میپسندی و مورد رضایت حضرت بقیه الله هست
آقا جان سلام مارا از راه دور بپذیر و دعایمان کن که بسی محتاجیم...
هرچند میدانم دعای چون منی اجابتش بسی دشوار است اما باز دلسوخته و از ته ته دل دست نیاز به سوی حق به امید اجابت بلند میکنیم و آرام و عاجزانه چنین نجوا میکنیم
خدایا خداوندا تا ظهور دولت یار آقایمان را در حفظ و حمایت خودت نگه دار و مارا از یاوران و دوست داران حقیقی اش قرار بده وتمام کسانی را که چشم دیدن امامان راندارند از روی این کره ی خاکی محو و نابود کن

 

چه غریبانه قدم می زدی...

افسران - چه غریبانه قدم میزدی ؛ میان رفیق هایی که رفتند...


چه غریبانه قدم میزدی ؛ میان رفیق هایی که رفتند...
و حالا تو مانده ای و نارفیق هایی که هریک سهمی در غربتت ، در سپید کردن موهایت دارند...

جانم به فدایت ...

ما نسل سومی ها...


ما نسل سومی ها؛ یتیمان خمینی هستیم؛ او را ندیدیم؛

اما

خدا پدری از نسل او به ما داد که ما را از یتیمی برهاند.


اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای