مادر...خانه از این طرف است!

چند تایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا، در
گیرم از دست سنگ ها نشکست !!
چه کند بار شیشه اش با، در
همه کج رفته اند… حتی میخ
همه لج کرده اند… حتی در
کم نیاورده است، اما شال…
کم نیاورده است، اما در…
سرش از ازدحام ناچاراً…
یا به دیوار می خورد یا در
می کشیدند از توی کوچه
فاطمه را یکی یکی تا در
دختری داد می زند: بابا
دختری داد می زند: مادر
فارغ از اسلام...
فارغ از دخت نبی وهمسر ولی بودن...
فارغ از مادر ائمه بودن...
فارغ از بهترین ریحانه عالم بودن...
یه مادر باردار...توی خونه کنار بچه های کوچیکش...صدای وحشیانه کوبیدن در میاد...کیه ؟! ...اومدن همسرش رو به زور ببرن...پشت در...دری که چوبیه...مسمار داره...نمی زارم وارد بشید،برگردید...دستور می رسه هیزم جمع کنید...و بعد...آتیش...میخ ها سرخ شده بود،داغ داغ ...آره در می سوخت...آتیش زبونه می کشید...وبعد...یه مرد قوی جثه....محکم می کوبه به در...بازم بگم؟! میخوام بگذرم چون این قلم نمیتونه بگه چی شد بین در ودیوار...نمیتونه بگه چجوری سینه مادر سوخت...فرزندش سقط شد...پهلوش شکست....نه نمیتونه...اما نه هنوز تموم نشده...دست به دامان همسر...نمیزارم...و اونجا بود که غلافی که توش شمشیر بود به روی بازوش نشست...انقدر ضربه بزن تا دست از دامان همسرش بکشه...و رفتند...حالا یه کوچه بود و یه مادر که یه دست به دیوار و دست دیگرشو به پسر ۸ ساله اش داده بود...خدایا چند بار زمین به زمین نشت و پا شد؟!
ابن الحسن دو چشم ترت درد میکند
این چشمهای شعله ورت درد میکند
از شدت غمی که در سینه ی شماست
مانند مادرت کمرت درد میکند
آقا دوباره روضه ی مادر خودت بخوان
آقا اگرچه که جگرت درد میکند؛
ای وای از لگد، در آن خانه وا شد و
چند مهره ای از کمرش جابجا شد و
دربی که میخ داشت دگر بر نگشت...آه
مادر نگاه کرد و پدر نیز با نگاه...
یعنی کبوترم ! علی ات را صدا مزن
اینقدر پیش چشم علی دست و پا مزن
مادر چقدر زیر لگدها کشیده شد
هی پشت در صدای شکستن شنیده شد
دهلیز خانه ی پدرم گشت قتگاه
نوبت به هتک حرمت قنفذ رسید و آه
می رفت تا که حادثه ای بد خورَد رقم
فریاد زد مادرمان ؛ وای محسنم !!!
خون از میان سینه ی او چک...چک...چکید
دستی پلید معجر او را ز سر کشید
نامرد، ضربه ی شدیدی حواله کرد
مشت مغیره مادرمان را مچاله کرد
یابن الحسن...! فدای شما...! غصه کم بخور
آقا چقدر بال و پرت درد میکند؟!
از فرط روضه های پر از سوز سینه ات
مانند مادرت ... کمرت ... درد میکند
سلام به مدینه که میرسی همراه با دلت آرام وسنگین قدم بردار.پاهایت از پیچ وخم شهر میگذرد و دل باتو که نه تو با دلت همراه میشوی پس به بقیع میرسی اینجا دلت در برابر اینهمه غربت وغریبی زانو میزند به خاک می افتد و زار میزند دیدن این غربت از پس پنجره هادلت را سخت می فشارد.پاهایت پشت شبکه های بقیع می ماند و دستهایت به شبکه ها گره میخورد.دلت اذن دخول میگیرد.