پشت میدان مین زمین گیر شدیم.

چند نفر رفتند معبر رو باز کنند.

یه نوجوان بسیجی چند قدم که رفت،برگشت

فکر کردم ترسیده...

پوتیناشو دادبه یکی و گفت:

((تازه از تدارکات گرفتم ،بیت الماله حیفه...))

پا برهنه رفت...

افسران - بیت الماله...