مادر شهید گفت: آقا مصطفی از یاران خیلی خیلی صدیق شما بود. واقعا پیرو شما بود.
رهبر گفت: «بله میدانم.»
... و این موضوع را همه كسانی كه او را می شناختند، فهمیده بودند؛ حتی سرویسهای اطلاعاتی بیگانه.
آقا ادامه دادند: اهل معنویت و سلوك هم بود، با آقای خوشوقت هم ارتباط داشتند مثل اینكه.

علیرضا جلو رفت یك بار دیگر و بی هوا رهبر و محاسن سپیدش را بوسید.
***
وقتی آقا داشتند قرآنی به رسم هدیه به همسر شهید میدادند، زن جوان لبش لرزید و بعد چشمهایش. شاید داشت فكر میكرد ای كاش مصطفی بود و این روز باشكوه را میدید كه رهبر چانهی كوچك علیرضایشان را میگیرد و میبوسد و قرآن مینویسد به یادگار و هدیه میدهدشان.
وقتی قرآن را گرفت آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپهای شما به سرش دست كشیدید. رهبر پرسید: كی؟
همسر شهید جواب داد: 20 روز پیش حدوداً. و بعد یك خواهش كرد از رهبر: آقا توی نماز شبهاتون علیرضا را دعا كنید، برای صبرش!
و رهبر قول داد.
پ.ن:نه دست هم نمی خوام به سرم بکشی تنها یک نگاه،بلکه دل آلوده ام کمی تقوا بگیره...