بس کن رباب حرمله بیدار می شود

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
***حسن لطفی*** 

وقتی تیر گیر کرد

نفـس مـا بـند می آیـد
وقـتی شـیر
در گـلـوی طـفل شیرخـواره
گـیـر مـی کـنـد!
حـالا حـسین چـه کـشید
وقتی تیر گیر کرد
در گـلوی...

یا رقیه خاتون

یا رقیه

تو ببخشا که اگر

صورت من نیلی نیست ،

پلک سالم دارم

بازو و پهلوی من بی درد است

لیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود

نامرد است ...

افسران - چشمانم اگر بهر تو گریان نشود نامرد است