مقام امام خامنه ای در کلام آیت الله خوشوقت

* آیت الله صفایی بوشهری:آیت الله خشوقت، انقلاب اسلامی را تجلی عدالت الهی می‌دانستند و تبعیّت از مقام معظم رهبری را بعنوان مقام عزت حکومت اسلامی بر همگان واجب می دانستند و درعرفان سیاسی، معتقد به ولایتمداری بودند.

*آيت الله صفايي بوشهري: آيت الله خوشوقت  درباره مقام رهبری می فرمودند كه خداوند این منصب را به ایشان داده وهر ابزاری که برای این منصب لازم است را نیزبه ایشان هدیه داده است و رهبری را همیشه حضرت آقا صدا می کردند و حراست ازحریم  ولایت را بر همگان واجب می دانستند.

امروز دعوا سر چفیه آقا بود!

صبح زود دعوا سر چفیه بود بین دانش اموخته هایی که می خواستن با دستان رهبری سر دوشی بگیرن

کل می انداختن که هر کی زرنگ باشه زودتر چفیه رهبری رو میگیره ...

همه بحث می کردند و کل می انداختن

و فرمانده کناری ایستاده بود و ریز ریز می خندید ...

برنامه شروع شد

نوبت سر دوشی شد

اول فرمانده رفت

دل توی دل بچه ها نبود .استرس داشتن ...

فرمانده داشت اروم با آقا حرف میزد

همه نگاهها به سمت رهبری بود تا اینکه

در یک لحظه چفیه رهبر را

در دست فرمانده دیدن...

همه بهت زده شدن و با حسرت نگاه می کردن ....


یه دفعه یکی اروم گفت :

قسمتش بوده انشالله همون چفیه کفنش بشه

افسران - دعوا سر چفیه بود

دلنوشته ای با ...

 

افسران - دستش را بالا بردی و کارم تمام شد و ...  اشک در چشمانم حلقه زد!

دستش را که بالا بردی ، دلم ریخت. 8 سال مثل باد از جلو چشمانم گذشت.

یادش بخیر چه شور و شوقی داشتیم. همه مسخره مان می کردند.متلک بارمان می کردند که : "نصفه شبی تبلیغات می چسبانید که چی؟ معلوم است رای نمی آورد! قد و قواره اش به این حرف ها نمی خورد... خودتان را خسته نکنید!"اما ما خسته نبودیم.اصلا ما خسته نمی شدیم. تو حرف آقایمان را می زدی ، دلمان خوش بود عزیزمان بعد از مدت ها نفس راحتی می کشد و لبخندی می زند.چطور خسته می شدیم در حالیکه لحظه به لحظه لبخندش از ذهنمان می گذشت.

گذشت ...

دستش را که بلند کردی رفتم به دورانی که نگرانت بودیم.به دورانی که کارمان شده بود نگاه کردن به محاسنت که چطور سفید می شوند و متوجه نیستی! رفتم به دورانی که بوی رجایی در شهر پیچیده بود.مردم میگفتند "خدا خیرش دهد ، دلمان را شاد کرد.خیلی شبیه رجایی ست!"کارمان شده بود دفاع کردن از تو.دیگر بلبل زبان شده بودیم.برایمان فرقی نداشت اتوبوس و مترو و تاکسی.کسی از تو بد میگفت ، جوش می آوردیم و بی توجه به حرف هایش فقط از خوبی هایت آسمان ریسمان بهم می بافتیم.به خدا ، نترس شده بودیم! مثل تو... احساس می کردیم هر کلمه ای که از تو دفاع می کنیم ، داریم از آقایمان دفاع میکنیم.دلمان خنک بود که فدایی آقا هستی ، تا اینکه سر و کله ی آن وصله ی ناجور پیدا شد و دمق مان کرد.دیگر حس و حال بحث کردن نداشتیم مثل قبل.دیگر حسی نمی ماند وقتی راه و بی راه کنارت می ایستاد و می دیدیمش.

و باز هم گذشت ...

دستش را که بلند کردی ، دنیا روی سرم خراب شد و رفتم به آن روزی که مولایمان میگفت نظرت به نظرش نزدیک تر است.چه فریادهایی که که از شوق به تکبیر بدل می شدند و چه اشک هایی که از شادمانی روی گونه ها می ریخت.چه روزهای شیرینی بود.اما حیف که زود گذشت...

دستش را که بالا بردی ، دلم شکست. دلم شکست و دیگر امیدم ، نا امید شد. همیشه با خودم میگفتم یک روز می شود دوباره برمیگردی. دستش را رها میکنی و دوباره دست در دستانمان می دهی و با غرور "توانستن" را صرف می کنیم.امیدوار بودم تا اینکه تا دستش را بالا بردی...

دستش را بالا بردی و کارم تمام شد و ...

اشک در چشمانم حلقه زد!

منبع : خط ممتد

اشدا علی الکفار رحماه بینهم

افسران - محمد رسول الله و الذین معه اشدا علی الکفار رحما بینهم
 

محمد رسول الله و الذین معه اشدا علی الکفار رحما بینهم

پ.ن:نظر شما چیه؟ آقا همانگونه که این آیه شریفه می فرمایند نیستند؟!