مصاحبه با محمود مرتضایی فر +متن تسلیت رهبری

برگزاری نمازجمعه‌ی تهران همواره با یك اسم عجین بوده است؛ "محمود مرتضایی‌فر". با این‌كه در سال‌های نهضت امام یكی از فعالین بود اما بیشتر مردم اولین چهره‌ای كه از او به یاد دارند، مردی میان‌سال است كه مجری برنامه‌ی ورود حضرت امام به ایران بود. همان‌كه اولین‌بار برای تأیید سخن امام تكبیر گفت و این سنت را رایج كرد. تصویر دیگری كه از مرتضایی‌فر به یاد مانده است به‌عنوان مجری نمازجمعه‌ی تهران است. حتی بسیاری او را تنها با سمتی كه مرحوم حاج احمدآقا به او داد می‌شناسند؛ "وزیر شعار". اگرچه چند سالی است كه كمتر در نمازجمعه حاضر گشته است، اما خاطرات ناب او منحصر به فرد است؛ حتی اگر غبار سال‌ها فاصله بر آن نشسته باشد. آنچه در پیش روی شماست، مصاحبه‌ای كوتاه است با او به بهانه‌ی سی‌امین سال صدور حكم امامت جمعه‌ی تهران برای رهبر معظم انقلاب.

محمد مهدی اسلامی


- یكی از برجسته‌ترین روزهای حضور آیت‌الله خامنه‌ای در نمازجمعه‌ی تهران، روز انفجار بمبی در زمین چمن بود. از آن روز برای‌مان بگویید.
آخرین جمعه‌ی سال 63 بود. روز پنج‌شنبه صدام اعلام كرده بود كه فردا نمازجمعه‌ی تهران را منفجر می‌كنیم و این بین مردم پیچیده بود. برخلاف معمول كه جمعه‌ی آخر سال به علت گرفتاری‌های روزهای پایانی سال، كمی خلوت‌تر است، جمعیت موج می‌زد. مردم عاشق و انقلابی تهرانی بدون توجه به تهدیدات صدام، كودكان خردسال خود را نیز به همراه آورده بودند.

این نمازجمعه نیز به مانند دیگر نمازهای جمعه با حضور پرشور و انقلابی مردم در ساعت مقرر با قرائت قرآن آغاز شد و مردم در صفوفی منظم نشسته بودند، با این تفاوت كه به این مسأله علم داشتند كه ممكن است شهید شوند. رهبر انقلاب اسلامی كه خطیب نمازجمعه‌ی تاریخی سال 63 بودند، در حال ایراد خطبه‌ها بودند كه انفجار صورت گرفت. من یك لحظه به اشتباه فكر كردم كه منافقان ایشان را هدف قرار داده‌اند كه خوشبختانه این‌طور نبود. موج و حرارت انفجار به جایگاه هم رسید، ولی خوشبختانه به ایشان آسیبی نرسید. با وجود این‌كه صدای انفجار بسیار بلند بود و بر تمام فضای دانشگاه اثر گذاشته بود اما ایشان مكان سخن‌رانی را ترك نكردند. ایشان در عین حال اصرار داشتند كه به صحبت خود ادامه دهند. من هم می‌ترسیدم مبادا حادثه ادامه داشته باشد و ایشان هدف سوء‌قصد قرار گیرند.

نمازگزاران با صلابت هرچه بیشتر و بدون هیچ وحشتی با مشت‌های گره كرده شعار " الله اكبر" را سر می‌دادند. از ایشان خواهش كردم اندكی به كنار جایگاه بیایند تا من مردم را به آرامش دعوت كنم؛ البته هدف دیگری هم داشتم. از قبل می‌دانستم كه امام خمینی(ره) تمامی نمازهای جمعه تهران را به‌طور مستقیم از طریق رادیو گوش می‌كردند و اگر مشكلی هم بود تذكر می‌دادند. آن روز هم كه این اتفاق افتاد، احساس كردم الآن امام(ره) گمان می‌كنند كه حتماً برای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای اتفاقی افتاده است. سریعاً در جایگاه قرار گرفتم و سه‌بار این جمله را بیان كردم كه: "لطفاً توجه كنید! رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران، هم‌اكنون به خطبه‌های عالمانه‌ی خود ادامه می‌دهند." [از اینجا بشنوید] این سخن علاوه‌بر این‌كه آرامش را به نمازگزاران برگرداند، در واقع به امام(ره) هم این پیام را رساندم كه آقا سالم هستند. نكته‌ی خیلی جالب در این خصوص این بود كه چنین حادثه‌ای، حتی در صدای آقا هم تأثیری برجای نگذاشت و ایشان با صلابت همیشگی و با همان عظمت، ادامه‌ی خطبه‌ها را ایراد كردند؛ به نحوی كه ظاهراً هیچ اتفاقی نیفتاده است. مردم هم از جای خود تكان نخوردند و نمازجمعه برگزار شد. در این حادثه 14 نفر به شهادت رسیدند. بعدها خانواده‌شان گفتند برخی از آن‌ها صبح به بهشت زهرا رفته بودند و از مجروحین در بیمارستان عیادت كرده بودند و با غسل شهادت به نماز آمده بودند.

حادثه‌ی بمب‌گذاری در نمازجمعه‌ی اسفندماه سال 63 یكی از فتنه‌های آمریكا بود كه مردم ما را به وحشت بیندازد تا دست از حمایت خود از امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی ایران بردارند. اما می‌بینید كه امروز با وجود گذشت سال‌ها از این حادثه‌ی تلخ، هنوز استكبار جهانی به‌وسیله‌ی دست‌نشانده‌های خود كه منافقین هستند نتوانسته به هدف خود دست یابد.

- گفتید امام به دقت نمازجمعه را گوش می‌دادند. هیچ‌گاه تذكری هم به شما یا دیگران دادند؟
بله؛ یك‌بار یكی از مداحان آمده بود و شعرهایی می‌خواند كه ترحم‌برانگیز بود و از مردم گریه می‌گرفت. آقای توسلی تماس گرفتند كه امام فرمودند ما مرد جنگیم و نگذارید این‌گونه اشعار خوانده شود. تذكر دادند كه مداحان باید اشعار حماسی بخوانند. به جز این مورد به یاد ندارم تذكری داده باشند.

- تهران تا به حال چند امام جمعه داشته است؟
به غیر از رهبر معظم انقلاب، 12 امام جمعه‌ی دیگر داشته است كه به ترتیب اقامه‌ی اولین نماز، حضرات آیات طالقانی، منتظری، موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، امامی كاشانی، ربانی املشی، یزدی، مهدوی كنی، جنتی، طاهری خرم آبادی ، سید احمد خاتمی و صدیقی می‌باشند.

- و خاطره‌ی پایانی؟
هر روز منتظر حمله بودیم، آمریكا به طبس حمله كرده بود و آقا نمازجمعه را اقامه كردند و برای نماز عصر آماده می‌شدند. به من اطلاع دادند كه این حادثه رخ داده و هواپیماهای آمریكا در طوفان طبس گرفتار شده‌اند. به آقا عرض كردم و فرمودند خودتان اعلام كنید. پشت تریبون رفتم و اعلام كردم: "توجه فرمایید! توجه فرمایید! هم‌اینك خبری از وادی طبس به دست‌مان رسیده است. هواپیماهای استكبارجهانی به طبس حمله كردند و طوفان الهی آن‌ها را گرفتار كرده است." اعلام این خبر هیجان گسترده‌ی مردم را به دنبال داشت. آن روزها همیشه منتظر حادثه‌ای بودیم.

 

 http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/8618/C/khamenei-namaz-jome-30sal-14.jpg

پیام تسلیت در پی درگذشت آقای مرتضائی فر

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی، درگذشت مرحوم مغفور آقای حاج محمود مرتضائی‌فر را تسلیت گفتند.
متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:

بسمه تعالی
درگذشت مرحوم مغفور آقای حاج محمود مرتضائی‌فر را كه از یاران صمیمی انقلاب و خدمتگزار با وفای نماز جمعه‌ی تهران بودند به بازماندگان و دوستان ایشان تسلیت میگویم و رحمت و غفران الهی را برای آن مرحوم مسئلت میكنم.
سیدعلی خامنه‌ای
۲۲ اردیبهشت

خاطراتی از نشست های فرهنگی امام خامنه ای

در بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه كتاب، پیرمرد ناشری خود را به ردیف غرفه‌های بازدید رساند. رهبر انقلاب هنوز به او نرسیده بود كه صلواتی به نیّت سلامتی رهبر انقلاب از مردم گرفت. بعد هم كه رهبر انقلاب را دید، سر گفت‌وگو را باز كرد. رهبر انقلاب او را ‌شناخت. پیرمرد صاحب انتشارات اسلامی بود كه یكی از قدیمی‌ترین ناشران ایران است؛ «حاج‌ قاسم نظیفی» حاج‌ قاسم نظیفی بعد از سلام و احوال‌پرسی، فرصت را غنیمت شمرد و از آقا  یك استفتاء فقهی كرد. پرسید: «ما در دوره‌ی طاغوت برخی كتاب‌ها را به صورت جلدسفید و مخفیانه چاپ و پخش می‌كردیم. در آن روزها برای چاپ آن كتاب‌ها حق‌التألیفی به نویسندگانش پرداخت نكردیم. آیا الان دِینی به گردن‌ ما هست؟» میهمان دفتر كار حاج‌ قاسم نظیفی در انتشارات اسلامی شدیم تا از روابط فرهنگی و فعالیت‌های انقلابی او بیشتر بشنویم.

سرآغاز آشنایی
بنده از سال 45-46  با حضرت آقا آشنا شده‌ام. ما وقتی به مشهد می‌رفتیم، حتماً برای نماز و منبر ایشان به مسجد امام حسن علیه‌السّلام می‌رفتیم. آن وقت‌هایی هم كه ایشان در تهران سخنرانی داشتند -مثلاً در هیئت انصار- باز به مجالس ایشان می‌رفتیم. این آشنایی ما با حضور یك دوست مشترك بیشتر شد. رهبر انقلاب دوستی داشتند به نام حسن آقای تهرانی. حسن آقا  از دوستان قدیمی آقا بود و هر وقت به مشهد می‌رفت، خدمت ایشان می‌رسید. آقا هم هر وقت به تهران تشریف می‌آوردند، با آقای تهرانی دیداری داشتند. خیلی با هم صمیمی بودند. من به واسطه‌ی آقای تهرانی با آقا آشناتر شدم. آقای تهرانی در دفتر «كانون انتشار» بود. در كانون انتشار  سه چهار نفر از دوستان معمولاً دور هم جمع می‌شدند. ما هم بعضی مواقع خدمتشان می‌رسیدیم.

 

ادامه این متن جالب را به همراه خاطراتی از آیت الله خامنه ای در ادامه مطلب مطالعه کنید.

ادامه نوشته

حاشیه های جالب بازدید آقا از نمایشگاه کتاب

گزارشی از حضور مقام معظم رهبری در نمایشگاه کتاب 92 توسط یکی از حاضرین در نمایشگاه

 صدای صلوات بلند شد. حضرت آقا وارد شبستان شدند. بار دیگر، عالی‌ترین مقام نظام به نمایشگاه کتاب آمدند. کاری که در مورد نمایشگاه و برنامه‌ی مشابهی اتفاق نمی‌افتد، در هیچ حوزه‌ای و این دیدار شیرین این پیام مهم را دارد که فرهنگ کشور چه اهمیتی دارد و در این فرهنگ، نقش بی‌بدیل کتاب چه جایگاهی.

این اتفاق مبارک، در سال 92 نکاتی داشت که مختصراً عرض می‌شود.

سال گذشته، رهبر انقلاب، پس از بازدید از سالن یاس گله کردند که دوست می‌داشتند داخل نمایشگاه را ببینند. امسال این امر ممکن شد و با یک برنامه‌ریزی خوب و مناسب، حضرت آقا مفصلاً از چند راهروی عمومی نمایشگاه بازدید کردند. چند ویژگی مثبت در برنامه‌ریزی این دیدار وجود داشت.

الف) زمان بازدید: انتخاب زمان بازدید در ایام ابتدایی نمایشگاه و ابتدای هفته و ساعات شروع بازدید، همه در راستای انتخاب خلوت‌ترین ساعت‌ها بوده است تا مردم از ملاحظات حفاظتی این برنامه دچار مشکل نشوند. از طرفی بازدید در روزهای اول مصداق سفارش همیشگی رهبر معظم انقلاب است که در این امور به مشارکت در ابتدای وقت اشاره می‌فرمایند.

ب) مکان بازدید: راهروهای انتخاب شده که قطعاً عوامل زیادی در انتخاب آنها نقش داشته‌اند، کاملاً عادی و نشان‌دهندۀ فضای کلی نمایشگاه بودند. هیچ امتیاز خاصی در این مسیر وجود نداشت. وجود انواع غرفه‌ها از لحاظ محتوا و ظاهر و عوامل می‌توانست دید کلی و واقعی از فضای کل نمایشگاه را به معظم‌له بدهد.

ج) کار عادی نمایشگاه: با توجه به مکان‌ بازدید، به جز 6 راهروی انتهایی نمایشگاه، 25 راهروی باقی‌مانده در شبستان و سالن‌های دیگر، یعنی آموزشی، کودک، دانشگاهی و بین‌الملل به کار عادی خود مشغول بودند و مردم به راحتی از نمایشگاه بازدید می‌کردند.

از نگاه مردم‌‌:

‌‌آنچه گفته شد در مورد برنامه‌ریزی و اجرای بازدید بود. اما آن نگاهی که همیشه جذاب‌تر و مهم‌تر و قابل دسترس‌تر بوده است، نگاه مردمی است که خود از همان زاویه به این برنامه می‌نگریم.

روز شنبه تفاوت باتجربه‌ها و کم‌تجربه‌ها مشخص شد. بعضی غرفه‌دارها زودتر از 8 آمده بودند و از ساعت 8 منتظر نشسته بودند. متعجب از غرفه‌هایی که هنوز بسته‌اند و مسئولین نیامده‌اند. ظاهراً با تجربه‌ها از حدود ساعت شروع بازدید هم خبر داشتند. بعضی از غرفه‌دارها با آرامش تمام ساعت 9:30 آمدند.

از ساعت 10 هیجان و انتظار همه را گرفت. جنب‌و‌جوش‌های مسئولیت دفتر رهبری و برادران حفاظت هم بیشتر می‌شد. چشم‌ها همه به سمت در بود. ساعت 10:15 حفاظت از همه خواست که به غرفه‌های خود بروند و این برای غرفه‌داران راهروهای آخر و افرادی مثل ما که به شکلی وارد شده بودند، اما غرفه‌ای نداشتند، خبر دردناکی بود.

به‌جز مسئولین و پاسداران و خبرنگارها، بقیه همۀ مردم عادی بودند. چه غرفه‌دارها چه غیر آنها. مردم با صدای صلواتِ دمِ‌در فهمیدند که میهمان عزیزشان رسیده. غرفه‌داران راهروی اول مرتب سر می‌کشیدند تا آقا را ببینند.

و بازدید غرفه به غرفه آغاز شد. همراه با حدود 60 نفر دیگر سر چهارراه حاصل از تقاطع راهروها منتظر ایستاده بودیم تا آقا را در حال عبور ببینیم. آقا با طمأنینه نزدیک می‌شدند. حفاظت مرتب مردم را عقب‌تر می‌برد. و اصرار می‌کرد که به غرفه‌های خود بروند. اما تأثیری نداشت. طاقت نداشتند بروند در غرفه‌ها منتظر بنشینند. حدود دو سه دقیقه‌ای حضرت آقا را می‌دیدند. به وضوح مشخص بود که حضرت آقا سرحال و خوشحال هستند. از مقابل جمع که می‌گذشتند دستی بلند کردند و لبخند زدند. مردم هم صلوات فرستادند و دست‌ها را بالا بردند. چقدر همین چند ثانیه برای این جمع شیرین بود. طوری که اغلب به تقاطع بعدی می‌رفتند تا منتظر بایستند برای چند ثانیۀ دیگر.

محافظین فرهنگی:

در این دیدار نقش مهم و تأثیرگذار فرهنگیِ یکی از عواملِ در ظاهر بی‌ارتباط با فرهنگ، کاملاً مشهود بود. تیم حفاظت یک وظیفۀ خطیر و نسبتاً خشن و خشک بر عهده دارند و آن حفاظت از جانِ ولی امر مسلمین است. برنامه‌ای مثل بازدید از نمایشگاه، به علت تکرار هرساله و امکان بیش‌بینی در مورد آن، برای محافظین پُرواهمه و حساس است. پس آنها حق دارند که به هیچ‌چیز غیر از مأموریت اصلی خود فکر نکنند. اما واقعیت این‌گونه نبود. در این دیدار حفاظت چنان فرهنگی عمل کرد که شاید هیچ عاملی دیگر نمی‌توانست مانند آن تاثیرگذار باشد. حفاظت به‌خاطر مسئولیت خود، پلی بود برای دسترسی مردم عادی به رهبرشان و آن روز این شأن و به تعبیری وظیفه را به‌خوبی درک کرده بود.

برخورد خوب و برادرانه با مردم در اغلب موارد حاکم بود و آنجا که اثری از تندی بود، اغلب محق بودند و ناچار. حفاظت می‌توانست به‌راحتی از این دیدار چند ثانیه‌ای مردم و حضرت آقا در میان راهروها جلوگیری کنند و شاید از لحاظ مأموریتی لازم بود این کار را بکنند اما با تحمل سختی و فشار اجازه داد این لحظات شیرین رقم بخورد. سختی دیگر کارشان در این بود که جمعی از مردم، حساسیت کار را نمی‌دانستند و توقع آزادی عمل بالاتر از این را داشتند و در برخورد با این محدودیت‌ها و جلوگیری‌ها، تندی و اعتراض و گاهی بی‌احترامی می‌کردند، که در اکثر موارد با تغافل و سعۀ صدر محافظین روبرو می‌شد.

در موارد خاص، حفاظت با تشخیص درست، ارتباطی بین افراد خاص با حضرت آقا ایجاد می‌کند که از دست دیگری برنمی‌آید و عجیب تأثیرگذار است.

 

دختر جوانی بود با مانتوی زرد که چادری هم بر سر داشت، اما معلوم بود چادری نیست، شاید برای احترام چادر سرش کرده بود. از همین راهروی اول رفت سراغ خواهران پاسدار، به التماس که برود پیش آقا. چند خانم جاافتاده هم پشت سرش بودند و سفارشش را می‌کردند. نزدیک بود اشکش سرازیر شود، خواهرها گفتند حالا صبر کن، آخر بازدید شاید.

و این خانم سر هر بریدگی و راهرویی که می‌گذاشتند کسی بایستد و آقا را در حال عبور ببیند ـ حدود 5 مورد ـ ایستاد و با اشتیاق عبور آقا را دید.

ایستگاه مانده به آخر بود، دیگر داشت جان می‌داد. یکی از خواهران پاسدار آمد دستش را گرفت و سه قدم برد جلوتر از جمعیت ایستاده. آقا که خواستند از نشر نی به نشر امیرکبیر بروند، یک‌دفعه این دو خانم نیست شدند.

یک دقیقه بعد، با صورت خیس و چشمان سرخ و بدن لرزان برگشت. چفیه‌ای را سفت به سینه‌اش چسبانده بود. به هر زنی می‌رسید، با بغض تعریف می‌کرد که رفته و... و چفیه را جلو می‌آورد تا ببوسند. تحفه‌ای داشت که می‌خواست عالم از آن بهره ببرند.

***

پسری با موهای سیخ و هیکل بادی‌بیلدینگ، غرفه‌دار یکی از غرفه‌های تجاری (حافظ و آشپزی و لاغری و ...) بود. تا آخر، سر همۀ گذرها ایستاد و آقا را دید. وقتی فهمید که آقا به راهروی آنها نمی‌آیند، خیلی پَکر شد.

دیگر فرصت داشت تمام می‌شد. رفت خودش را زد به آب و آتش که برود جلو، محافظ نگذاشت. سرش را برد جلو، دم گوش محافظ چیزی گفت. محافظ خیره نگاهش کرد، گفت یک چیزی گفتی که دهانم را بستی. بیا همین‌جا. پشت سر عکاس‌ها ایستاد. آقا که خواستند رد شوند دستش را برد بالا و با صدای بلند گفت: آقا بگذارید بیام ..

محافظ تقریبا بغلش کرد تا ببرد عقب. صدایش بریده شد، اما دستش هنوز بالا و پایین می‌رفت. صدا به آقا رسیده بود، آمدند بردندش. ما که ندیدیم، اما احتمالاً دست حضرت خورشید را بوسید.

وقتی برمی‌گشت تلوتلو می‌خورد؛ مست مست. رسید به رفیقش، بغضش ترکید و رفت داخل غرفه.

سر آخرین راهرو که ایستاده بود آقا را ببیند، همان محافظ دیدش، ما را رها کرد و رفت سراغش، مرتب آن پسر را قلقلک می‌داد و عقب می‌برد، می‌گفت، کار خودت را کردی؟ رفتند یک گوشه‌ای با هم گپ زدند.

 

از ظاهر وضعیت مشخص بود که در انتهای شبستان خبرهایی است. خیلی از مردم، چه غرفه‌دار و چه بازدیدکننده، فهمیده بودند که آقا مشغول بازدید از نمایشگاه هستند و دلشان می‌سوخت که این‌قدر به آقا نزدیک هستند، ولی امکان دیدار نیست. خیلی‌ها طاقت نداشتند، به‌سراغ گیت‌های ورودی می‌رفتند تا به نحوی داخل شوند، اما طبیعتاً امکان نداشت.

 

دو نفر دست‌بردار نبودند. خواستند یواشکی وارد شوند، نمی‌شد. به خواهش افتادند، التماس کردند و داشتند به گریه می‌افتادند، فقط برای یک لحظه دیدن آقا. وقتی که مقابل گیت خلوت شد، محافظ جاافتاده و سن‌و‌سال‌داری آمد و بهشان گفت: موبایل و ریموت و ... ندارید؟ از خوشحالی بال درآوردند. تحویل داده بودند، اگر هم داشتند، حاضر بودند همان‌جا از خیرش بگذرند! محافظ گفت با من بیایید، خوب بازرسی‌شان کرد و راه افتادند. دو نفر از مردم عادیِ مشتاق در میانۀ راهروها به محضر خورشید انقلاب رسیدند، گرما گرفتند، روشن شدند و چفیه‌ای در دست، اشک شوق در چشم برگشتند.

 

از نگاه ناشران:

خیلی از آنهایی که آقا از غرفه‌شان بازدید کردند، انتظار چنین برخورد گرم و پدرانه و در ضمن با دقتی نداشتند و لذت برده بودند از این نوع برخورد و از این تسلط بالای حضرت آقا در موضوع کتاب و نشر. چندین غرفه در مسیر بازدید بودند که ظاهر و نوع پوشش غرفه‌داران آنها مطابق شرع و عرف مذهبیون نبود، اما آقا با مهربانی با آنها برخورد و در مورد کتاب‌هایشان صحبت کردند. برخی غرفه‌ها از لحاظ موضوع کتب، در فضای روشن‌فکری غربی و مانند آن بودند. اتفاقاً حضرت آقا در چند غرفۀ شاخص این فضا تأمل بیشتری کردند، مفصل‌تر کتاب‌ها را دیدند و با اهل غرفه صحبت کردند و اینها همه برای غرفه‌داران میزبان، روزی فراموش‌نشدنی و شیرین ساخت که برای برخی‌شان باورپذیر نبود.

خانم جوانی که کمی ازموهایش هم از زیر مقنعه معلوم بود، با ذوق از بازدید آقا تعریف می‌کرد و با اینکه سنی نداشت می‌گفت: «فکر می‌کنم قصۀ امروز را برای نوه‌هایم هم تعریف کنم. یعنی می‌شود یک بار دیگر هم این‌طور آقا را ببینم؟»

بعضی از ناشران، بعد از بازدید، چند نظر هم داشتند: «کاش حضرت آقا مثل سال قبل صحبت می‌کردند.» و «کاش به غرفه‌های کودک هم سری می‌زدند، آنجا خیلی مهم است و کمتر توجه می‌شود.» و البته آنهایی که آقا به بازدید غرفه‌هایشان نرسیده بودند، حسرت می‌خوردند.

خورشید دوباره در باغ پرگل کتاب طلوع کرد و باغ جان گرفت...

مصاحبه با همسر امام خامنه ای

پایگاه خبری ۵۹۸ متن مصاحبه با همسر مقام معظم رهبری را منتشر کرده که برگرفته از مجله محجوبه است که نشریه‌ای خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی ویژه بانوان به زبان انگلیسی برای خارج از کشور می‌باشد. این مصاحبه در سال ۱۳۷۲ چاپ و منتشر شده و به وسیله خانم شیلا مالکی دیزجی به فارسی برگردانده شده است. 

مصاحبهٔ مذکور در ماهنامه خبری و فرهنگی ره آورد دانشگاه در سال ۱۳۷۲ منتشر شده بود.

لطفا کمی از دوران مدرسه‌تان برای ما بگوئید.

من خاطرات روشنی از دوران مدرسه‌ام از جمله معلم فرزانه قرآنم، خانم‌ پور رنجبر دارم که گویا اخیراً به رحمت ایزدی پیوسته‌اند. این خانم محترم و متین معلم قرآن ما بود. آن روز‌ها لباس او منحصر به فرد بود. گرچه چادر سرش نمی‌کرد اما حجاب کامل اسلامی داشت. مقنعه بلند او تا کمرش می‌رسید، این خانم شیوه ابداعی ویژه‌ای در تدریس قرآن داشت. چهره‌اش که مملو از متانت و وقار بود هنوز جلوی چشمانم هست و هرگز نمی‌توانم فراموشش کنم.

شما چطور با همسرتان آشنا شدید؟

من در سال ۱۳۴۳با ایشان ازدواج کردم، البته این ازواج همانطور که در خانواده مذهبی آن زمان مرسوم بود، صورت گرفت به این ترتیب که مادر ایشان برای خواستگاری به منزل ما آمدند و بعد از مباحثات معمول مراسم ازدواج انجام شد.

شما چند فرزند دارید؟

ما چهار پسر و دو دختر داریم. همه پسرانمان قبل از انقلاب و دخترانمان بعد از انقلاب (انقلاب اسلامی ایران) به دنیا آمدند.

لطفاً کمی در مورد زندگی‌تان، طی دوران قیام اسلامی علیه شاه صحبت بفرمایید.

آن زمان دوران مشقت‌باری بود و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره هیچ چیز لب به شکوه نگشودم. یادم می‌آید که طی اولین ماه‌های بعد از ازدواجمان، یک روز همسرم از من پرسید: اگر من دستگیر شوم تو چه احساسی خواهی داشت؟ این سوال غیرمنتظره‌ای بود و من ابتدا خیلی ناراحت و آزرده‌خاطر شدم، اما ایشان آنقدر درباره درگیری، خطرات و مشکلاتش و وظیفه همه افراد در این رابطه صحبت فرمودند که کاملا مرا قانع کردند.

ایشان این مطلب را درست‌‌ همان روزی که امام خمینی (ره) دوباره بازداشت شدند و ایشان را از قم به تهران آورده و سپس به ترکیه تبعید کردند، مطرح نمود. در آن روز آقای خامنه‌ای و دیگران در مشهد برای نشان دادن مخالفتشان با این امر آماده شده بودند و در همین زمان بود که از من در برخورد با مساله دستگیریشان سوال کردند. از‌‌ همان روز من خودم را از لحاظ فکری آماده رویارویی با خطراتی که در راه مبارزات همسرم پیش خواهد آمد، نمودم. بنابراین، هر وقت ایشان زندانی یا تبعید می‌شدند یا هنگامی که مجبور بودند پنهانی و مخفی فعالیت نمایند، تمامی مشکلات را با راحتی تحمل می‌کردم. بعد‌ها که ما فرزندان بیشتری داشتیم و زندگی گاهی اوقات مشکل‌تر می‌شد که البته خداوند همیشه ما را یاری می‌نمود و هرگز نا‌امید نشدم.

شما چگونه همسرتان را در مبارزاتشان یاری نمودید؟

فکر می‌کنم بزرگ‌ترین نقش من حفظ جو آرامش خانه بود. طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خو و فرزندانم دور نگه‌دارم. گاهی اوقات که برای ملاقات ایشان به زندان می‌رفتم از مشکلاتی که داشتیم چیزی به ایشان نمی‌گفتم و در پاسخ به سوالاتشان درباره وضعیت خودم و فرزندان صرفا خبرهای خوب می‌دادم. برای مثال، طی ملاقات‌هایی که با ایشان در زندان داشتم یا در نامه‌هایی که در دوران تبعید برای ایشان می‌نوشتم هرگز چیزی در مورد بیماری فرزندان نمی‌گفتم و نمی‌نوشتم.

البته من نیز در زمینه‌های مختلف نظیر پخش اعلامیه‌ها، حمل پیام‌ها، اختفای اسناد و نظیر آن فعالیت داشتم، ولی فکر می‌کنم اصلا قابل ذکر نیستند. در آخرین ماه‌های مبارزه در رابطه با پیام‌های تلفنی امام خمینی (ره) از پاریس کار می‌کرد من آن‌ها را برای تکثیر و توزیع به مراکزی در مشهد و دیگر شهر‌ها ارسال می‌نمودم و اخبار را از مشهد و دیگر شهرهای خراسان جمع آوری نموده و به پاریس مخابره می‌کردم. اما فکر می‌کنم مهم‌ترین کار زنان مبارز و آزاده آن زمان، پشتیبانی معنوی، همدردی و راز داری و تحمل مشقات بود.

آیا همسرتان در خانه به شما کمک می‌کنند؟

در حال حاضر نه ایشان چنین فرصتی دارند و نه از ایشان چنین انتظاری داریم. اما یک خصیصه بسیار پسندیده‌ای که ایشان دارند و می‌تواند نمونه و سرمشقی برای دیگران باشد این است که زمانی که ایشان در منزل هستند، اگرچه معمولا خسته از کار روزانه می‌باشند اما سعی دارند تا جو خانه را از مشکلات محیط کارشان به دور نگهدارند.

آیا شما کارمند دولت هستید؟

به عنوان یک زن مسلمان در جمهوری اسلامی ایران، نظیر تمامی خواهران مسلمان دیگر، وظایفی برعهده دارم و با تمام توانم آن‌ها را انجام می‌دهم، اما هیچ مسوولیت رسمی بخصوصی ندارم.

همسر شما چه انتظاری از شما دارند؟

ایشان بیش از هر چیزی دیگری انتظار دارند که محیط خانوادگی آرام و شاد و سالم باشد.

لطفا نظراتتان را در مورد حجاب اسلامی برای خوانندگان ما بفرمایید.

به نظر من «بهترین پوشش برای خارج از منزل، چادر، می‌باشد.» البته شرعا پوشیدن انواع دیگر پوشش در صورتی که بدن را کامل بپوشاند و جذب و تنگ نباشد اشکالی ندارد. اما به طور کلی چادر ترجیح دارد. برای درون خانه کاملا متفاوت است. البته پوشش در هر شرایطی باید مطابق عفت اسلامی باشد.

سیره زندگانی شما چگونه است؟

سال‌هاست که ما اشیای تجملاتی را به خانه‌مان راه نداده‌ایم. زیبایی خوب است اما نباید خودمان را درگیر زندگی تجملاتی بکنیم. ما در خانه‌مان دکوراسیون به معنای متداول آن، فرش‌ها و پرده‌های قیمتی، مبلمان و غیره نداریم. سال‌ها پیش خودمان را از این چیز‌ها‌‌ رها کرده‌ایم، والدین آقای خامنه‌ای در این رابطه سرمشق ما بوده‌اند و مادر ایشان چنین تجملاتی را مورد انتقاد قرار می‌دادند و من نیز همین عقیده را دارم. همیشه به فرزندانمان توصیه می‌کنم که آن‌ها هم باید در رفتار شخصی‌شان این گونه باشند. زیرا اشیای لوکس غیرضروری می‌باشد.

من مسیح را دیدم

چند سال پيش پوتين ، رئيس‌جمهور وقت روسيه، براي نخستين بار در طول سي سال انقلاب به ايران سفر كرد.
پوتين، شخصيتي بسيار چارچوب‌مند و منضبط بر اصول ديپلماسي است، اما با اين حال چندبار پرسيده بود كه ديدار با رهبر جمهوري اسلامي آيا انجام مي‌شود يا نه. ديدار انجام شد. در اين ديدار رهبري به نكاتي از تاريخ شوروي و قبل از آن اشاره مي‌كنند كه براي رئيس‌جمهور وقت روسيه جديد بوده است، پس از ديدار مسئولين دستگاه ديپلماسي مي‌گفتند رفتار وي تغيير كرده بود و شخصاً و نه از طريق وزير خارجة خود، به وزير خارجه وقت كشورمان گفته بود كه شما حتماً سفري به روسيه داشته باشيد تا با هم گفت‌وگو كنيم.
در برگشت به كشور روسيه، خبرنگاري از وي درباره نظرش راجع به رهبري ايران مي‌پرسد و وي در پاسخ مي‌گويد: "من مسيح را نديده‌ام، اما تعاريف او را در انجيل شنيده و خوانده‌ام، من مسيح را در رهبري ايران ديدم ". (به نقل از حجت‌الاسلام مروي)

http://www.aviny.com/News/86/07/25/agha_25_2.jpg

این آرزوی سید بود...

روایتی بسیار زیبا از حضور رهبر انقلاب اسلامی در اجلاس جهانی علما و بیداری اسلامی

به هیچ وجه این متن زیبا را از دست ندهید.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

آرزوی سید بود این... سید جمال الدین اسدآبادی، آرزوی سید بود این... سید موسی صدر، آرزوی سید بود این... سید روح‌الله خمینی. این كه جماعتی از عالمان دینی و رهبران مسلمانان از این سوی و آن سوی دنیا دور هم جمع بشوند؛ همین... تا همین جایش به هزار و یك دلیل شدنی نبود.

حالا جماعتی، جمعیتی از سیاه و سفید، پیر و جوان، عرب و عجم، از آسیا و اروپا و آفریقا عمامه در عمامه دور هم نشسته‌اند و از در سالن كه می‌خواهی وارد شوی پرده كعبه در قابی از چوب و شیشه تكلیف تو را معلوم می‌كند، می‌فهمی زیر كدام پرچم همه جمع شده‌اند.

و تو می‌دانی در چه وضع و احوالی دارد این اتفاق بزرگ و مبارك روی می‌دهد؛ اینها پاره‌های پیكری هستند كه مجروح و نیمه‌جان هر روز زخمی تازه بر می‌دارد، جهان اسلام امروز چون جسمی است كه هم حرامیان جامه و دستارش غارت كرده‌اند و هم گرگ‌های بیابان به جانش افتاده‌اند.

چنگ و دندان این گرگ‌ها امروز چنان در گوشت سوریه افتاده است كه می‌دانی به این راحتی‌ها رهایش نمی‌كنند. آتش جنگ و جدال شیعه و سنی كه ده‌ها سال نمی‌توانستند این طور شعله ور كنند حالا همه جا را گرفته است، از شبكه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای  تا كوچه‌ها و خیابان‌های قاهره و طرابلس.

آیت‌الله خامنه‌ای تلاش غرب برای وانمودكردن جنگ ویرانگر سوریه به نزاع شیعه و سنّی را حربه‌ی ایجاد حاشیه‌ی امن برای دشمنان مقاومت برشمردند. ایشان قضایای بحرین را هم نمونه‌ای دیگر از این قلب واقعیت دانستند و همه‌ی این اتفاقات را در ذیل موضع كلی تبديل نهضت‌ها به معارضه‌‌هاى فرقه‌‌اى و مذهبى و قومى و ملّى قرار دادند.
در چنین روزهایی جماعت دور هم جمع شده اند! كدام جماعت؟ عمامه در عمامه از مصر و عراق و لبنان و فلسطین. كجا؟ در پایتخت جمهوری اسلامی ایران و حالا قرار است رهبر انقلاب از راه برسد و با این جماعت سخن بگوید.

جای سید جمال خالی و جای امام موسی صدر. چه آرزوها داشت سید جمال برای این جماعت و در خواب فقط می‌دید چنین روزی را، وقتی در قاهره و كابل و استانبول پنج نفر و ده نفر  آدم جمع می‌كرد تا شراره‌های سینه‌اش را بشنوند و سوختن دلش را ببینند.

چه خیال‌ها داشت امام موسی صدر وقتی بیقرار و بی‌آرام از آفریقا به اروپا و از قم به نجف می‌رفت، دیده‌ای و شنیده‌ای كه چگونه سراسیمه و بی‌تاب به هر صاحب عمامه‌ای می رسید خواب‌ها را بر می‌آشفت و از بیداری سخن می‌گفت.

جای امام موسی صدر خالی، او كه وقتی به منبر می‌رفت مسیحیان می‌گفتند گویی مسیح آمده است و مسلمانان می‌دیدند فرزند پیامبر در محراب ایستاده است و آن وقت بود كه سنی و شیعه پشت سرش به نماز می‌ایستادند، در  قاهره و مسجد دانشگاه بزرگ «الازهر» مگر همگان را به همین شگفتی نیاورد؟

دلت هوای سید جمال را می‌كند و شوق امام موسی صدر را می‌یابد. به جماعتی نگاه می‌كنی كه آرام آرام وارد سالن اجلاس می‌شوند، به نام بیداری اسلامی و در روزگاری كه جهان اسلام بیش از هر زمان دیگر نیازمند بیداری است و محتاج فهم و شناخت تهدیدها و خطرها و نیازمند همدلی و وحدت.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22413/C/13920209_3822413.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22413/C/13920209_0222413.jpg
تو كه از حجم توطئه‌ها و سرعت تهدیدهای دشمن برای این جماعت خبر داری می‌فهمی معنی این همایش چیست، تو می‌فهمی كنار هم نشستن این آدم‌ها چه رمزی و چه رازی با خود دارد، تو می‌فهمی در زیر سنگباران دسیسه و نیرنگ و فتنه و آشوب وقتی چتر مفتی اعظم اهل سنت استرالیا برای انتشار كتابچه «ولایت فقیه» باز می‌شود چه فضایی ایجاد می‌كند و حضور امثال او در این گونه جلسات چه سدی در برابر  سیلاب توطئه‌ها می‌كشد.

امروز جای امام موسی صدر خالی است كه با آن چهره‌ی زیبا و درخشان قدم به این سالن بگذارد، با آن قامت بلند و استوار در میان این جماعت قدم بردارد و بر این جایگاه بنشیند و با آن منطق استوار و بیان دلنشین و شیرین سخن بگوید.

وقتی مهمانان در سالن اصلی مستقر شده‌اند برخی به اتاق بزرگی هدایت می‌شوند كه قرار است قبل از آغاز جلسه در آنجا رهبر انقلاب را زیارت كنند. مهمان‌های ویژه و شخصیت‌های مشهورتر و برجسته‌تر در این اتاق جمع شده‌اند كه رهبر انقلاب از راه می‌رسند و به سراغ آنها می‌روند.
 
با یكایك مهمان‌ها احوالپرسی می‌كنند و آنها را در آغوش می‌گیرند؛ برخی دست آقا را می‌بوسند و برخی چون ارادتمندی آشنا و قدیمی صمیمانه سخن می‌گویند. اینها چهره‌های برجسته‌ای از  علمای جهان اسلام هستند و اگر بخواهی رهبر انقلاب را با آنها مقایسه كنی حتی اگر دشمنش باشی باید به حقیقت اعتراف كنی، حتی اگر او را نخواهی باید واقعیت را بپذیری كه رهبر انقلاب یك سر و گردن از همه آنها بالاتر است، یعزّ من یشاء... كار عالم دست خداست؛ نه محاسبات و تدبیرات سیاسی و اقتصادی و حتی شخصی.

وقار و هیبت و شكوه و جلال ظاهری این مرد در عین رفتاری متواضعانه و بسیار صمیمی در ساده‌ترین برخورد و اولین نگاه به چشم می‌آید.
بعد هم كه همه به سالن اصلی می‌روند و برنامه با ورود رهبر انقلاب آغاز می‌شود و به جای مسئولان رسمی دو روحانی شیعه و دو روحانی سنی از ایران پشت سر ایشان قرار می گیرند باز ابهت و قدرت شخصیتی رهبر انقلاب به وضوح آشكار است؛ ذلك فضل الله یؤتیه من یشاء.
ابتدا به نظر می‌رسید سران قوای جمهوری اسلامی، ایشان را هنگام حضور در جایگاه مشایعت كنند، اما این بار بزرگانی از علمای اهل سنّت و شیعه، آیت‌الله خامنه‌ای را همراهی ‌كردند. آیت‌الله تسخیری و آیت‌الله اراكی در سمت راست ایشان و مولوی اسحاق مدنی و مولوی علی احمد سلامی در سمت چپ ایشان وارد جایگاه شدند. سرود جمهوری اسلامی پخش می‌شود و همه به احترام ایستاده‌اند... عالمان شهیدی كه غریبانه زیر شكنجه‌های طاغوت جان دادند، روحانیون آزاده‌ای كه در جبهه‌های نبرد در خاك و خون غلتیدند یا به اسارت بعثی‌ها درآمدند، آنها باید این هیمنه و عظمت را می‌دیدند؛ شهیدان پیچیده در گوشِ زمان فریادتان! این جا در تهران زیر پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی و كلمه‌ی «الله» و به نام جاودانه‌ی امام خمینی، نمایندگان جهان اسلام به احترام ایستاده‌اند‌.
 
صحبت‌های آقا كه آغاز می‌شود فضای سالن دیدنی است، طنین محكم سخنرانی با ترصیع آیات قرآنی و تلاوت آیات به لهجه‌ی عربی برای عالمان مسلمان از  هر كشور و با هر زبان كه باشند تحسین برانگیز است. سیر منطقی بحث و ترتیب عالمانه‌ی موضوع شخصیت رهبری را بیشتر آشكار می‌كند... تا مرد سخن نگفته باشد، علم و هنرش نهفته باشد.

http://s2.khamenei.ir/ndata/news/22407/C/13920209_0222407.jpg http://s2.khamenei.ir/ndata/news/22407/C/13920209_2422407.jpg
در این جایگاه و در چنین روزهایی و با این مخاطبان و این فضا به راحتی بحث می‌توانست جنبه‌ی شعاری و احساسی پیدا كند، در حالی كه خطابه‌ای مكتوب بود و قرائت متن از پیش نوشته‌شده توسط رهبر انقلاب هم نشان‌دهنده‌ی تأمل و دقت پیشین بود كه كار ترجمه‌ی همزمان را آسان‌تر و دقیق‌تر می‌كرد و هم رفتاری كاملاً امروزین و در طراز جلسه‌ای بین‌المللی و با آداب القای سخنرانی در قالب‌های متعارف.

طرح موضوع ایجاد تمدن درخشان اسلامی به عنوان هدف بیداری اسلامی، افق دید وسیع و تفكر عمیق و آینده‌نگری رهبری را نشان می‌داد. می پرسی جماعت چه حالی داشتند؟ از مهمان مصری می‌گویم كه فقط ذوق‌زده ماشاءالله و بسم‌الله می‌گفت و سر تكان می‌داد به شوق و تحسین كه در گفتاری مختصر همه‌ی موضوعات به شكلی زیبا و دلنشین مطرح شد و حسرت می‌خورد كه كاش دیگر رهبران و حاكمان كشورهای اسلامی چنین بودند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از وعده‌های الهی می‌گویند و پیروزی انقلای اسلامی در ایران به عنوان یك نمونه و آیات قرآنی بشارت به مادر موسی علیه‌السلام را می‌خوانند: «بیداری اسلامی مبشّر حوادث بزرگتری است كه در آینده اتفاق خواهد افتاد! تحقق معجزگون وعده‌های الهی نشانه امیدبخشی است كه تحقق وعده‌های بزرگتر را نوید می‌دهد.»

ذكر رسانه‌های مدرن و هنر و سینما به عنوان لوازم تمدن‌سازی در كنار محورهایی چون اجتهاد و پاسخ‌گویی به نیاز روز و پرهیز از تحجر و التقاط و اشاره به ضرورت ایجاد رفاه عمومی در كنار نیاز به استقرار عدالت و گسترش اخلاق انسانی اندیشه‌ای جامع و پویا و اصیل را معرفی می‌كند. بعد هم رهبر انقلاب دفع دخل مقدر می‌كنند كه: «تجربه نشان داده كه اینها ممكن و در دسترس جوامع ماست، نه باید شتابزده و نه باید بدبینانه نگاه كرد.»

http://s2.khamenei.ir/ndata/news/22407/C/13920209_4122407.jpg http://s2.khamenei.ir/ndata/news/22407/C/13920209_5222407.jpg

توجه عمیق حضار به سخنرانی نشان می‌دهد همه متوجه اهمیت این گفتار در این مقطع زمانی هستند. آقا ادامه می‌دهند: ما با غرب و هیچ گروه از انسان‌ها مشكل نداریم، مبنای ما سخن امام علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام است كه «الناس صنفان، إما أخ لك فی الدین أو نظیر لك فی الخلق»۱ راستی این سطح از اندیشه و تفكر و این شیوه از بیان و سخن را كدام یك از مهمانان می‌توانند در سران كشورهای خود سراغ بگیرند؟

بی‌سبب نیست كه یكی از مهمانان قبل از آغاز جلسه به ما كه در باره موضوعات داخلی كشور خودمان بحث می‌كنیم می‌گوید: در مرحله‌ی فعلی و سال‌های آینده همه می‌دانند كه نقش رهبری پررنگ‌تر از گذشته و صف‌بندی‌های بین‌المللی حساس‌تر و نقش ایران مهم‌تر از هر زمان دیگر است.»
از نخستین اجلاس جهانی بیداری اسلامی حدود ۲۰ ماه می‌گذرد و در این مدت، تهران میزبان حدود ۳۰۰۰ میهمان از ۸۰ كشور جهان با تنوع مذهبی و زبانی بسیار بوده است. در اجلاس اخیر، علمایی از مذاهب شافعی، حنفی، مالكی، حنبلی، سلفی و نیز شخصیت‌هایی از جریان اخوان‌المسلمین و روحانیونی امامی، زیدی، علوی، صوفی و اسماعیلی حضور داشتند.
وقتی صحبت‌های آقا تمام می شود از میان مهمانان عبور می كنند. می‌پرسی چه شد؟ گفتنی نیست. من ازدحام و جمعیت زیاد دیده‌ام ولی این صحنه ها باور كردنی نبود. چند بار راستی برای جان آقا نگران شدم بس كه جماعت بر دست و پای هم ریخته بودند. باور كردنی نبود اینها كه عالمان شهر و دیار خویشند این‌گونه برای دست‌دادن و تبرك جستن به آقا سراسیمه شوند و بی‌قرار باشند.

در نهج البلاغه خوانده بودم كه: «حتی شُقّ عطفای و وطئ الحسنان!؛ از هجوم مردم جامه هایم شكافته و انگشت‌ها فشرده شد...»۲ و اكنون می‌دیدم كه جلوه‌ی شكوهمند رهبری از سلاله آن حضرت – كه خود را خاك پای غلام صاحب نهج‌البلاغه هم نمی‌داند- چنان جماعت را شیفته و دلداده كرده كه بسیاری از آنان بی‌قرار و ناآرام شده‌اند. یكی چفیه‌ی آقا را می‌ستاند و یكی بر عبای ایشان دست می‌كشد. یك عالم سنی گریه می‌كند و چند نفر دیگر از گریه او متأثر می‌شوند.

باورت می شود در چنین حالی آقا متوجه عالمی لبنانی باشند كه روی صندلی چرخ‌دار نشسته و تلاش كنند خود را به او برسانند؟ انبوه جمعیت سه بار موج بر می‌دارد و رهبر را با خود جا به جا می‌كند ولی با این حال برای سومین بار خود را به مهمان لبنانی می‌رسانند كه نمی‌تواند حركت كند و جلو بیاید. از دور می بینم كه او را در آغوش می‌گیرند و می‌بوسند. آقا تشریف برده‌اند و جمعیت آرام شده است. مهمان لبنانی چنان از ابراز توجه و لطف آقا به وجد آمده كه هنوز گریه می‌كند.
 

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22412/C/13920209_2222412.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22412/C/13920209_2622412.jpg

هنگامی كه هیأت رئیسه در جایگاه خود نشسته‌اند، نماهنگ زیبایی درباره‌ی بیداری اسلامی در حال پخش است و با صدای «الله اكبر» تصویر شكستن بت‌ها روی چهره‌ی اوباما دیزالو می‌شود؛ یكی از مهمانان به دیگران نگاه می‌كند و لبخند می‌زند.

جای سید جمال خالی نیست، جای امام موسی صدر خالی نیست. رهبری با چنان ابهت و اقتداری در این صحنه حاضر شده‌اند كه جای همه را پر كرده اند؛ سید جمال اگر بود آرزوهای خویش را این جا تجسم یافته می‌دید و امام موسی صدر اگر بود زبان به تحسین و آفرین می‌گشود كه: آنچه خوبان همه دارند...
      لو جئته لرأیت الناس فی رجل ... و الدهر فی ساعة ... و الأرض فی دار!
 
حجت‌الاسلام والمسلمین محمدرضا زائری
 

روایت رهبری از شکست آمریکا در طبس

اولين بارى كه دخالت نظامى در اين مناطق انجام گرفت، سال 1359 بود كه نيروهاى امريكا به فرمان رئيس‌جمهور دمكرات، به قصد اين‌كه خود را به تهران برسانند، به طبس حمله‌ى نظامى كردند. البته از همان نيمه‌ى راه، جسدهاى سياه‌شده و جزغاله شده‌شان برگشت!عجيب است! كشور عزيز و ملت بزرگ و منطقه‌ى تاريخى ما، آزمايشگاه چه تجربه‌هاى بزرگى است. 
 
رئيس جمهور آمريكا براى نجات اين گروگانها [لانه جاسوسی] دست به حمله‌ى نظامىِ پنهانى و شبانه به ايران زد. جاسوسانشان را در اينجا بسيج كردند، مقدمات فراوانى فراهم كردند، آدم ديدند، جا ديدند، با هليكوپتر و هواپيما حمله كردند، آمدند كه طبس پياده شوند و از آنجا بيايند و به خيال خودشان گروگانها را خلاص كنند و ببرند؛ كه آن ماجراى معروف طبس اتفاق افتاد، خداى متعال آبروى اينها را برد، هواپيماها و هليكوپترهاشان آتش گرفت و مجبور شدند از همان طبس برگردند و بروند.

آنها دائم عليه جمهورى اسلامى و اين ملت توطئه مى‌كنند. البته سرشان هم دائم به سنگ مى‌خورد؛ امّا ادب نمى‌شوند. يكى از رئيس جمهورهاى امريكا، به داخل اين كشور هلى‌كوپتر فرستاد و سر و كارش با توفان طبس، يعنى جنودِ غيبىِ الهى افتاد. اينها چه مى‌گويند؟! مى‌فهمند چه مى‌كنند؟! مى‌فهمند چرا؟! با كى مواجهند؟! اين ياوه‌هايى كه مى‌گويند عليه كيست؟ جوابش با كيست؟ ملت ايران ملت بزرگ و نيرومندى است. ملت ايران ملت متّحد و بافرهنگى است. من تعجّب مى‌كنم چرا اينها از گذشتگان خودشان و از اين شانزده سال، عبرت نمى‌گيرند؟! دائم عليه جمهورى اسلامى و ملت و مسؤولين ايران ياوه‌گويى و دروغ‌پراكنى مى‌كنند! سران و بزرگان آنها، دائم راجع به جزاير خليج فارس، تسليحات ايران، انرژى اتمى و سلاح شيميايى دروغ پراكنى مى‌كنند. اگر روزنامه‌ها بنويسند، آدم مى‌گويد «خوب؛ روزنامه نگارند. براى نانشان مجبورند دروغ بگويند!» رؤساى مجلس و رئيس جمهورشان مى‌گويند! انسان تعجّب مى‌كند كه چرا يك نظام، بايد اين قدر دچار انحطاط و نكبت معنوى شود، كه به درون اين مزبله دروغگويى بيفتد!

عکس هایی از بازدید مقام معظم رهبری از بقایای تجهیزات نظامی ارتش آمریکا :

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22376/B/13920206_0222376.jpg

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22376/B/13920206_0122376.jpg

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22376/B/13920206_0422376.jpg

 

کلیپ صوتی سخنان رهبری


 

قطعه ای از بهشت

روایتی از حضور رهبر انقلاب در بخش آی.سی.یوی والدین شهدا در بیمارستان خاتمالأنبیاء
دكتر پیرحسین كولیوند مدیر بیمارستان خاتمالأنبیاء
 
ساعت شش و نیم عصر پنج شنبه بود كه مطلع شدیم حضرت آیتالله خامنهای سرزده و بدون اطلاع قبلی به بیمارستان خاتمالأنبیاء تشریف آوردهاند. ایشان در بخش آی.سی.یو حضور یافتند و در ابتدا با حضرت آیتالله طاهری خرمآبادی ملاقات كردند. سپس به عیادت بیمارانی كه در بخش آی.سی.یوی ویژه‌ی والدین شهدا بستری بودند رفتند و با آنها گفتوگو كردند. در نهایت مجدداً دقایقی از آیتالله طاهری عیادت كردند و با دعای خیر برای كاركنان و پرستاران و دیگر عوامل، بیمارستان را ترك كردند.

 عیادت از آیتالله طاهری خرم آبادیوقتی كه حضرت آقا تشریف آوردند آیت الله طاهری هوشیاریشان خیلی بالا نبود و در ابتدا متوجه حضور رهبر انقلاب نشدند. آقا آمدند كنار تخت و دست نوازش به سر و صورت آقای طاهری كشیدند و سلام كردند. دو فرزند آیتالله طاهری خرم آبادی هم در بیمارستان حضور داشتند و در مورد وضعیت آقای طاهری با رهبر انقلاب صحبت كردند. حضرت آقا از فرزند آقای طاهری پرسیدند چند روز است كه ایشان به این وضعیت هستند و چطور شد كه این اتفاق افتاد. آقازادهی آقای طاهری هم از وضعیت درمانی پدرشان گزارش مختصری ارائه كرد. بعد از اینكه رهبر انقلاب چند دقیقهای در كنار تخت آیتالله طاهری با فرزندان ایشان صحبت كردند فرمودند كه ما یك سری هم به بقیه بیمارانی كه در این بخش بستری هستند میزنیم و دوباره برمیگردیم اینجا.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22344/C/13920129_0822344.jpg

بعد از اینكه حضرت آقا به دیدار والدین شهدای بستری در آی.سی.یو رفتند و سپس دوباره به بالای سر آیتالله طاهری بازگشتند، آقای طاهری كاملا چشم‌هایشان را باز كرده بودند و متوجه حضور حضرت آقا شدند. آقا هم دوباره سلام و احوال پرسی كرده و برای ایشان آرزوی شفا نمودند.

 ماجرای تأسیس آی.سی.یو ویژه‌ی والدین شهدا
سه سال پیش بود كه حدود نیمه شب پدر شهیدی را به اورژانس آوردند كه به تخت خالی احتیاج داشت و باید در بخش مراقبت‌های ویژه بستری می‌شد. اما ما حتی تخت عادی خالی هم نداشتیم. با همكارانم در دیگر بیمارستان‌ها تماس گرفتم و بالاخره یك جای خالی در آی.سی.یوی یكی از بیمارستانها هماهنگ شد. به آنها گفتم كه شما به فلان بیمارستان بروید و فردا كه در اینجا تخت آی.سی.یو خالی شد من هماهنگ میكنم كه با آمبولانس به این بیمارستان بیایید.
فردا صبح تخت خالی شد و من تماس گرفتم كه آن پدر شهید عزیز برگردد ولی با خبر شدم كه متاسفانه به رحمت خدا رفته است. این ماجرا ما را تحت تاثیر قرار داد. در آن زمان در این طبقه آی.سی.یو فعلی قرار بود كه تالار همایش ساخته شود. این تصمیم را تغییر دادیم و بنا گذاشتیم یك بخش مراقبت‌های ویژه‌ی مجهز ایجاد كنیم و فقط و فقط آن را به والدین شهدا اختصاص دهیم.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22348/2.jpg
ما مدیون این بزرگواران هستیم و حتی اگر جانمان را هم بگذاریم در این زمینه كم گذاشته‌ایم و نباید این‌ها دغدغه‌های این‌چنینی داشته باشند؛ لذا ما به سرعت این بخش را ایجاد و از نظر تجهیزات، فضا، پرسنل و پزشك بهترینها را انتخاب كردیم و الحمدلله جواب هم گرفتیم. روز ولادت حضرت رسول اعظم صلواتالله‌علیه‌وآله هم این بخش افتتاح شد.
هم‌اكنون این بخش یكی از بزرگترین بخش‌های آی.سی.یو یا مراقبت‌های ویژه‌ی منطقه است و از نظر تجهیزات و امكانات و نوع بیماران، كه همه خانواده شهید هستند تقریبا در منطقه منحصر بهفرد است و امیدواریم این نوع خدمت‌رسانی به والدین شهدا، الگویی شود برای دیگر مراكز خدمات درمانی در سطح كشور.
من حس میكنم این آی.سی.یو به خاطر حضور این همه پدر و مادر شهید قطعه‌ای از بهشت است.

 ملاقات با والدین شهدا
روز پنج شنبه، سی و سه نفر از والدین شهدا در این بخش مراقبتهای ویژه مغزی بستری بودند كه حضرت آقا در كنار تخت تك‌تك این عزیزان حاضر شدند و با آنها ملاقات كردند. به دلیل مشكلات مغزی این بیماران، عدهای از آنها بی‌هوش بودند و آنهایی كه تقریبا بیدار بودند با حضرت آقا گفتگوی مختصری انجام می‌دادند. حضرت آقا دست نوازش به سر این عزیزان می‌كشیدند و یاد و خاطره شهدایشان را گرامی می‌داشتند و دعا می‌كردند كه «انشاالله خداوند، شهید شما را با پیغمبر صلواتاللهعلیهوآله محشور كند». برخی از بیمارانی هم كه به دلیل قرارداشتن دستگاه تنفس مصنوعی در دهانشان نمی‌توانستند صحبت كنند، با اشاره، به سخنان رهبر انقلاب پاسخ می‌دادند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22345/C/13920129_1322345.jpg


وقتی پرستاران هر تخت بیماری را معرفی می‌كردند و حضرت آقا متوجه می‌شدند كه آن بیمار دو شهید در راه خدا تقدیم كرده است با محبت بیشتری با آنها احوال‌پرسی می‌كردند و لحظات بیشتری در كنار آنها بودند.
یكی از بیماران، پدر دو شهید بود كه از حضرت آقا بسیار تشكر كرد و خوشامد گفت. اشك شوق از چشمانش جاری شده بود و عرض كرد «آقای خامنهای من رو دعا كنید». حضرت آقا هم فرمودند كه ما شما رو دعا میكنیم، شما هم ما رو دعا كنید.

 ارائه گزارش به رهبر انقلاب درباره‌ی وضعیت بیمارستان و رؤیایی درباره‌ی شهدا
در هنگام ملاقات گزارش كوتاهی از وضعیت رسیدگی به والدین شهدا در آی.سی.یو، وضعیت تخصصی بیمارستان و فعالیتهای جانبی فرهنگی برای بیماران را خدمت رهبر انقلاب ارائه كردم.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22348/1.jpg
به ایشان عرض كردم كه من  قبل ازعید داشتم از آی.سی.یوی والدین شهدا بازدید می‌كردم، دیدم كه همكاران دارند یكی از والدین شهدا را حمام می‌كنند (پرستاران عزیز این بیماران را هر دو - سه روز یك‌بار حمام میكنند). وقتی این صحنه را دیدم خیلی خوشحال شدم كه پرستاران ما این‌گونه مؤمنانه وظایفشان را انجام می‌دهند. شب خواب دیدم كه دارم بخش را بازدید می‌كنم در حالی كه شهدا كنار تخت والدین‌شان ایستاده‌اند و نظاره‌گر زحمت پرستارانند. طوری به ما نگاه می‌كردند كه انگار هم‌دیگر را می‌شناختیم. ما با شهدا سلام و احوالپرسی كردیم و آنها هم با ما مصافحه كردند و دست دادند طوری كه در همان عالم رویا، گرمای دستشان را حس می‌كردیم. یكی از این شهدایی كه كنار تخت ایستاده بود رو كرد به من و گفت دستتان درد نكند، شما خیلی زحمت ما را می‌كشید. بنده وقتی این رویا و زحمات پرستاران متعهد بیمارستان را خدمت آقا تعریف كردم، ایشان فرمودند «خوش به سعادت شما، واقعیت هم همین است». بعد هم پرستاران را چندبار دعا كردند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/22345/A/13920129_1922345.jpg



 توفیق بزرگ
«خداوند شما را موفق بدارد. خدمت به این عزیزانی كه اینجا هستند توفیق بزرگی است از سوی خدا»؛ رهبر انقلاب این دو جمله را هنگامی كه ملاقاتشان از والدین شهدا و آیتالله طاهری خرمآبادی به پایان رسید، خطاب به مسئولان بیمارستان كه آنجا حضور داشتند، فرمودند و حوالی غروب بود كه بیمارستان را ترك
كردند.

دانلود فایل pdf پیش بینی های رهبری

با کلیک کردن بر روی لینک زیر فایل pdf تحقق عجیب پیش بینی های مقام معظم رهبری را دانلود کنید.

دانلود

 

دیدار با رهبری در هواپیمای عمومی!

به گزارش خبرگزاري فارس محمدرضا سرشار در سايت شخصي خود؛ خاطره‌اي از ديدار رضا ميركريمي- نويسنده و كارگردان سينما - با رهبر انقلاب را نقل كرده است:

حدود دو سال پيش، در سفري به مشهد، با آقاي رضا ميركريمي - نويسنده و كارگردان سينما - همراه شديم. در راه، صحبت از ساده زيستي رهبر انقلاب - حضرت آيت‌الله خامنه‌اي - شد. آقاي ميركريمي خاطره‌اي از رهبر معظم انقلاب تعريف كرد كه بسيار جالب و روشنگر بود. به نظرم رسيد بيان آن، براي ديگران نيز بتواند روشنگر برخي مطالب باشد.

آقاي ميركريمي مي‌گفت(نقل به مضمون):

"هر وقت در جريان كار و زندگي زياد به من فشار [رواني ] وارد مي‌آيد، در هر مرحله‌اي كه باشم، همه چيز را رها مي‌كنم و - گاهي از همان سر كار - تلفني به خانه مي‌زنم و يك راست به فرودگاه مي‌روم. همان جا بليطي تهيه مي‌كنم و عازم مشهد مي‌شوم. آنجا زيارتي[و درد دلي] با امام رضا (ع) مي‌كنم و آرام مي‌شوم، و برمي‌گردم.

يك بار - در يكي از همين سفرها - توي هواپيما نشسته بودم و در خودم بودم كه ديدم در قسمت جلو هواپيما انگار وضعيت متفاوتي است. به اين معني كه، كساني را مي‌ديدم كه از جاهاي مختلف هواپيما، يكي يكي به قسمت جلو مي‌رفتند. آنجا كنار يكي از صندلي‌ها مي‌نشستند. با شخصي كه روي آن صندلي نشسته بود چيزهايي مي‌گفتند و مي‌شنيدند. بعد، خوشحال و راضي، برمي‌گشتند و سر جايشان مي‌نشستند.

كنجكاو شدم بدانم قضيه چيست. از يكي از كساني كه از آنجا برمي‌گشت، موضوع را پرسيدم. گفت: كسي كه آنجا نشسته، مقام معظم رهبري است.

هم بسيار تعجب كردم و هم خوشحال شدم. به قسمت جلو هواپيما رفتم و از فردي كه معلوم بود محافظ است پرسيدم: مي‌شود رفت، با آقا صحبت كرد؟

گفت: بله. قدري صبر كن تا كسي كه پهلوي آقاست، صحبتش تمام شود.

از فرصت استفاده كردم و پرسيدم: چرا آقا با پرواز عمومي به مشهد مي‌روند؟!

گفت: آقا فقط سفرهاي رسمي دولتي را با پرواز اختصاصي مي‌روند. سفرهاي شخصي [كه عمدتا هم سفر زيارتي به مشهد است ] را مثل همه مردم، با پروازهاي عمومي مي‌روند.

پرسيدم: يعني مي‌روند برايشان بليط هم مي‌خريد؟!

گفت: بله. مثل همه مسافرهاي معمولي، برايشان بليط مي‌خرند. بدون اطلاع يا تشريفات خاص، مي‌آيند سوار هواپيما مي‌شوند و راهي مي شوند. تازه توي هواپيماست كه خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ايشان مي‌شوند.

صبر كردم تا صحبت نفر قبلي تمام شد. جلو رفتم. خودم را معرفي كردم و .... "

با خود گفتم: از كسي كه عمري را به سادگي و با حداقل امكانات مادي زيسته و اكنون رهبري انقلابي‌ترين نظام‌هاي سياسي - و البته مذهبي - جهان را بر عهده دارد، جز اين همه ملاحظه و دقت در استفاده از بيت‌المال و قائل شدن مرز و تفاوت بين كار شخصي و كار حكومتي نيز انتظار نمي‌رود. كاش ديگر مسئولان نظام، خاصه آنان كه اين لباس مقدس را - كه در حقيقت لباس رسول اكرم (ص) است - بر تن دارند هم، لااقل نصف ايشان، در رعايت مسائل مالي و امكانات بيت‌المال، خدا را در نظر مي‌گرفتند و تقوا مي‌ورزيدند.

 

انیمیشنی که رهبری از سیما دید

به گزارش جهان، صبح توس، یک روایت خواندنی از فرزند شهید بابانظر از دیدار سرزده مقام معظم رهبری با خانواده شهید نظرنژاد را منتشر کرد:

مقام معظم رهبری شب شب نهم فروردین به صورت سرزده با خانواده سردار رشید اسلام شهید محمد حسن نظر نژاد(بابانظر) دیدار و گفت وگو کرد.

مصطفی نظرنژاد، فرزند شهید نظر نژاد در گفتگو با صبح توس به تشریح دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهید نظر نژاد پرداخت.

شب گذشته (نهم فروردین)حدود ساعت 17 بود که مادرم به بنده تماس گرفت که قرار است برای مصاحبه به منزل ما بیایند و گفتند که شما هم حضور داشته باشید.

بنده همراه با خواهرم و عمویم به منزل پدر رفتیم و تا ساعت 18:30 منتظر ماندیم اما کسی نیامد، دوباره به منزل برگشتیم که مادر تماس گرفت و گفت بیایید که قرار است به زودی تشریف بیاورند.

ما هم شوکه شده بودیم که چرا برای مصاحبه تأخیر در کار باشد، اما با این وجود به منزل پدر آمدیم که دیدیم جمعیت در مقابل درب ایستاده است.

وقتی به منزل وارد شدیم، ناگهان مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای به صورت کاملا اتفاقی وارد منزل شدند و حضور سرزده ایشان کاملا بنده و خانواده را شوکه کرد.

در برابر حضور سرزده مقام معظم رهبری تنها کاری که می توانستیم بکنیم، اشک شوق دیدار با ولی امر مسلمین بود.

ایشان با مادر و خانواده شهید بابانظر حدود یک ساعت به گفت وگو نشستند و یکی از نکات جالب این دیدار زمانی بود که مقام معظم رهبری اظهار کردند که کتاب شهید بابانظر را کاملا مطالعه و انیمیشن ایشان را که از شبکه قرآن پخش می شود، دیده بودند.

برادر کوچکم، آقا مرتضی نیز نتوانست در این دیدار حضور پیدا کند و به قول خودش بزرگترین فرصت زندگی اش را از دست داده است.

به قدری از حضور مقام معظم رهبری شوکه شده بودیم که فراموش کردیم اقداماتی را که ستاد یادواره شهید بابانظر در خصوص گرامیداشت یاد و خاطره این شهید انجام داده است، عنوان کنیم.

اما خوشحال هستم که چفیه مقام معظم رهبری نصیب بنده و انگشتر ارزشمند آقا نصیب خواهرم گردید.

همچنین یک جلد کلام الله مجید با دست نوشته مقام معظم رهبری منزل پدرم را زینت بخشید.

از اینکه مقام معظم رهبری همواره به یاد خانواده شهدا هستند و ما را فراموش نمی کنند بسیار خرسند هستیم و از حضور ارزشمند ایشان سپاسگزاریم.

یادآوری می شود که دیدار مقام معظم رهبری با خانواده سردار رشید اسلام شهید محمد حسن نظر نژاد برای نخستین بار بوده است.

گفتنی است، ستاد یادواره شهید بابانظر از اوایل سال 89 در راستای گرامیداشت یاد و خاطره سردار شهید نظر نژاد تشکیل شده است و هم اکنون فعالیت های این ستاد به صورت گسترده در سطح کشور ادامه دارد.

 

چفیهـــ نور ولایتـــــ شفا

دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود.  دکترها هم جوابش کرده بودند.دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب-  می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند.مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا. گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند. آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید. زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم. او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم . مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.

افسران - ای کاش در دعایت یادی کنی ز یاران...

خاطره ی مقام معظم رهبری از 12 فرودین

سوال: ضمن تشکر از وقتى که در اختیار ما قرار دادید همان‌طور که مى‌دانید در آستانه‌ى فرا رسیدن هفتمین سالگرد استقرار نظام جمهورى اسلامى ایران هستیم. شش سال پیش در چنین روزى ملت ما با شرکت گسترده‌ى خود در رفراندم جمهورى اسلامى ایران به جمهورى اسلامى رأى آرى داد اگر در این زمینه مطلبى دارید و یا احیانأ خاطره‌ى شیرینى از آن روزها به یاد دارید براى ما بیان کنید.

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
 
مطلب در باب روز جمهورى اسلامى و روز رفراندم خیلى زیاد است و البته خاطراتى هم از آن روز طبعاً داریم که لابد نمى‌شود همه‌ى آن مطالب را در این گفتار کوتاه آورد به طور خلاصه روز جمهورى اسلامى یک مقطع تاریخى بى‌نظیرى در تاریخ کشور ماست، زیرا که براى اولین بار بعد از صدر اسلام و پس از فَترَت کوتاه اولین سالهاى فتح ایران به دست مسلمین یعنى که در آن سالهاى کوتاه البته حکومتها تا حدود زیادى اسلامى بودند در طول این تاریخ ممتدى که کشور ما داشته، براى اولین بار بعد از آن فَترَت و بعد از آن دوران کوتاه صدر اسلام یک حکومتى اعلان شد، یک نظامى اعلان شد که داراى دو خصوصیت مردمى بودن و الهى بودن هست؛ یعنى جمهورى اسلامى.
 
اصلاً این خاطره را با هیچ خاطره‌اى در تاریخ کشورمان نمى‌شود مقایسه کرد. نقطه‌ى مکمل و متمم انقلاب بیست‌و دو بهمن بود یعنى خلاصه محصول بیست‌ودو بهمن روز جمهورى اسلامى روز دوازدهم فروردین بود.
 
از یک نظر دیگر هم روز جمهورى اسلامى بسیار مهم است و آن این‌که این اولین نمونه در دنیاى امروز هست که با مکتبها، نظامها، سیاستها، دیدگاههاى مختلف، شیوه‌هاى گوناگون حکومت را به مردم دنیا عرضه مى‌کند، دارد عرضه مى‌شود؛ این اولین نمونه‌اى است که مردم دنیا دارند مى‌بینند جمهوریهاى دیگرى که اعلان مى‌شود جمهوریهاى سوسیالیستى، جمهوریهاى به سبک دموکراسى غربى به انواع واقسامش هیچ کدام چیز جدیدى نیست اصل جمهورى هم چیز جدیدى نبود اما آن جمهورى‌اى که مبانى و ارزشهاى اساسى‌اش و قواعد اصلیش از اسلام گرفته شده این یک چیز بى‌نظیرى است.
 
یک خصوصیت دیگر هم در روز جمهورى اسلامى ما هست و آن این‌که آن روز عید فقط ما مردم ایران نیست، بلکه عید همه‌ى کسانى مى‌تواند باشد که مسلمانند، یعنى نزدیک به یک میلیارد جمعیت. آنها هم، یعنى ملتهاى مسلمان عادت کردند که اسلام را در حال دفاع در موضع انفعال، درحال انزوا ببینند. آن وقتى که یک ملتى در موضع تهاجم به قدرتهاى سلطه‌گر و تهاجم به نظامهاى بشرى ناقص قرارمى‌گیرد و اعلان یک جمهورى براساس اسلام مى‌کند این براى همه‌ى ملتهاى مسلمان مایه‌ى مباهات و سربلندى است خلاصه خصوصیات گوناگونى در روز جمهورى اسلامى هست.
 
خاطره، من البته در آن روز، روز رأى‌گیرى کرمان بودم از طرف امام یک مأموریتى به من محول شده بود که بروم بلوچستان و سر بزنم به شهرهاى بلوچستان و مردم آن‌جا را از نزدیک دیدار بکنم و پیام امام را براى آن مردم ببرم. پیام محبت و دلسوزى را که ملاحظه مى‌کنید از همان روزهاى اوّل امام به فکر افتادند که با این مستضعفین دورافتاده‌اى که به کلى فراموش شده بودند، حتى در نظام گذشته ملاطفت و محبت کنند و من را که آن‌جا سابقه داشتم آشنائى نسبتاً زیادى داشتم فرستادند آن‌جا براى این کار.
 
کرمان رسیده‌بودم من در راه بلوچستان که روز رأى‌گیرى بود، در فرودگاه بچه‌هاى حزب‌الهى و داغ کرمان آمدند، صندوق را آوردند چند تا صندوق بود، هر کدام مى‌خواستند که بیاورند من تویش رأى بیاندازم. آنها هم من را مى‌شناختند. یعنى سابق که کرمان رفته بودم و مردم کرمان با من آشنا بودند. من هم خیلى به مردم کرمان از قدیم علاقه داشتم مردم خیلى بامحبت و جالب بودند همیشه در چشم من. خیلى لحظه‌ى شیرینى بود براى من، آن لحظه‌اى که این رأى را من مى‌انداختم توى صندوق و مى‌دیدم آن شور و هیجانى را که مردم کرمان از خودشان نشان مى‌دادند در رأى دادن. بعد هم نشان داده شد که خب نودونه درصد آراء به جمهورى اسلامى آرى بود.
 
خاطره‌اى که فقط اشاره مى‌کنم مخالفتهایى است که با رأى‌گیرى به این شکل وجود داشت که از طرف جناحهاى مختلف این مخالفتها بود همه هم خودشان را بعدها نشان دادند. هم آن جناحهایى که بر مطبوعات کشور مسلط بودند، روشنفکرهاى چپ و نیمه چپ و لیبرال و التقاطى، اینها که مطبوعات آن روز را اطلاعات، کیهان آن روز را توى مشت داشتند که خب بحمدالله بعد همه ازاله شدند و روزنامه‌ى حسابى دیگرى هم نبود یعنى همین روزنامه‌ى جمهورى اسلامى که نبود روزنامه‌ى دیگرى هم که بشود مورد اتفاق باشد همین‌طور. هرچه دلشان مى‌خواست مى‌نوشتند. رفته بودند این‌جا و آن‌جا این روشنفکرهاى گروهکى سیاسى ملحد و نیمه‌ملحد از شخصیتهاى گوناگون نظر خواسته بودند که به نظر شما آرى یا نه درست است؟ یا بیائید چندجور حکومت را مطرح کنیم و رأى بگیریم. مقصودشان هم این بود که مردم را از آن یکپارچگى خارج کنند، اگرچه فرقى هم نمى‌کرد یعنى تأثیرى هم نداشت. اگر مردم خب طبیعى بود که به آن شیوه‌هاى دیگر رأى نمى‌دادند و به خصوص بعداز آنى که امام آنجور صریح فرمودند جمهورى اسلامى نه یک کلمه کم، نه یک زیاد، لکن آنها کار خودشان را مى‌کردند به امید این‌که شاید بتوانند شکاف بیندازند این رأى زیاد مردم را کم کنند، رأى را تقسیم کنند از این کارها مى‌کردند و اوضاعى داشتیم ما در شوراى انقلاب با آن جناح لیبرال و به اصطلاح ملى‌گرا که بیشترین خصوصیتشان مخالفت با خط اصیل انقلاب بود که این شیوه‌اى را که بعد هم انجام گرفت این شیوه را اثبات کنیم که این شیوه‌ى درستى است.

http://rajanews.com/Files_Upload/88757.jpg

گوشه ای از زندگینامه رهبری

برای دریافت پوستر "میثاق طلبگی" (گوشه ای از زندگینامه مقام معظم رهبری) روی عکس زیر کلیک کنید.

نماز اول وقت...

 کشتی فینال بود. هرچه نامش را صدا کردند ، نیامد روی تشک.

حریفش برنده اعلام شد.

رفته بود برای اقامه نمازاول وقت.

شهید عباس حاجی زاده

مجموعه خاطرات مقام معظم رهبری

چند خاطره کوتاه بسیار جالب از زمان کودکی مقام معظم رهبری و... از کتابی در این پست جمع آوری شده.اگر هم وقت نشد همه ی آنها را بخوانید بد نیست با نگاه کردن به تیتر های حداقل یک-دو تاشان را نگاهی بیاندازید.بسیار جالب وشیرینند.

مادرم خیلی خوب بود

تابستان بود . هوا گرم بود . گوشه ی حیاط توی سایه فرش را پهن می کردیم ( خب مستحب است که زیر آسمان باشیم ) ساعت ها می نشستیم و اعمال روز عرفه را انجام می دادیم . مادر - خدیجه السادات میردامادی نجف آبادی ، دختر سید هاشم نجف آبادی - می خواند و ما هم ... خیلی اهل دعا و توجه و اعمال مستحبی و اینها بود .
با سواد ، کتابخوان ، دارای ذوق شعری و هنری ، حافظ شناس . همیشه برایمان شعرهایی از حافظ می خواند . با قرآن هم کاملا آشنا بود . بیشتر قصه های قرآن را برایمان می خواند . می خواند و تشریح می کرد ، شیرین.
در این میان گهگاه اشعار حافظ هم می خواند ، برای شیرینی بحث . صدای خوشی هم داشت . مادرم خیلی خوب بود ... خیلی!

خانه

خیابان خسروی نو, کوچه حوض نصرت الملک . کوچک بود و شلوغ . تا 4-5 سالگی خانه مان 60-70 متر بیشتر نبود. یا اطاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه . خوب یادم هست.هر وقت برای پدر مهمان می آمد, همه به زیر زمین می رفتیم تا مهمان برود . از قضا پدرم روحانی محل بود و مهمان خیلی داشت.

گرگم به هوا

در خانه جای بازی نداشتیم, می رفتیم توی کوچه, بعضا فوتبال و والیبال بازی می کردیم. والیبال خیلی دوست داشتم. «گرگم به هوا »هم بازی می کردیم . ولی والیبال را بیشتر . الان هم اگر فرصت کنم با بچه های خودم والیبال بازی می کنم.

عبا وعمامه

از اوایل مدرسه قبا تنم می کردم . ده یازده ساله بودم کخ معمم شده. عمامه برسر و قبا بر تن. البته تابستان ها خلوت می کردم . این پوشیدن ما جلوی بچه ها یک جور دردسر بود . یعنی خیلی توی دید بود . فکرش را بکنید میان حدود سیصد نفر, یک نفر با لباس دیگر! البته نمی گداشتم خیلی سخت بگذرد, با شیطنت و بازی و رفاقت جبران می کردم . عمامه را می گذاشتم خانه, می رفتم کوچه با همان قبا بازی می کردم می دویدم شیطنت می کردم مثل بقیه.موقع نماز هم وقتی می خواستم با پدر به مسجد بروم دوباره عمامه را برسر می گذاشتم و عبا را روی دوش. با همان کوچکی و کودکی.

عینک

کسی نمی دانست، خودم هم نمی دانستم. فقط می فهمیدم که چیزهایی را درست نمی بینم. قیافه ی معلم ها را خوب نمی دیدم. تار بودند! تخته سیاه هم همینطور. بعضی اوقات اصلا نمی دیدم روی تخته چی نوشته شده. چند سالی گذشت، پدر و مادرم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند. سیزده سالم بود که عینکی شدم.

منبر

منبرهای ایشان از رادیو پخش می شد و ما رادیو داشتیم. رادیو که روشن می کردم، اول خوب گوش می دادم، بعد منبرش را تقلید می کردم. مثل خودش. بلند و شمرده. منتها کتاب دینی مان را منبر می رفتم. معلم و پدر و مادرم خیلی خوششان می آمد. آقای «فلسفی» را خیلی دوست داشتم.

هنرمند

عمامه پیچیدن را خوب بلد بود. خیلی خوب بلد بود. خودش فرزند روحانی بود. برادرانش نیز روحانی بودند. سر ماها او عمامه می پیچید.

(مادرم) با لباس کهنه های پدرم، چیزهای عجیبی درست می کرد. چیزهایی میدوخت که معلوم نبود، لباده است یا قبا. یک چیز بلندی بود تا زیر زانو. اغلب هم با چند وصله. اگرچه پدر لباسهایش را دیر به دیر عوض می کرد (یک لباس داشت که حدود 40 سال پوشید) ولی در واقع مادرم هنرمند بود.

سید آشیخ!

ملبس شدن خیلی دردسر داشت. توی کوچه و بازار، هر وقت ما را می دیدند و می گفتند: «آشیخ آمد... آشیخ رفت... آشیخ نشست» و از این قبیل متلک ها. مثلا وقتی می رفتیم تلگرافخانه، اگر پول خرد می دادیم یک جور حرف داشت و اگر پول درشت در می آوردیم یک جور متلک می شنیدیم. تازه در مشهد به ما عزت می گذاشتند و هر وقت ما را می دیدند، می گفتند: «سید آشیخ!»

انجمن ادبی مشهد

گاه گاهی شعر می گفتم. در انجمن ادبی مشهد هم رفت و آمدی داشتم. اما چون اغلب، اشعار دیگران را نقد می کردم و آنها –شفیعی کدکنی، قدسی، باقرزاده، قهرمان، کمال و ...- هم غالباً نقد مرا تصدیق می کردند، یک جوری فهمیده بودم که شعرهای خودم در حدی نیست که بخوانم. می دانستم که اگر نقد شود اشکالات زیادی دارد. به عنوان یک ناقد، از اشعار خودم راضی نبودم. آن موقع حدودا بیست سالم بود.

زورخانه

قبل از انقلاب، چند روزی در حجره اش مهمان بودیم. تعطیلی درسها بود و حجره فقط در اختیار ما. بعضی روزها به ما سر می زد و با هم به جاهای دیدنی و زیارتی می رفتیم. یک روز به یک زورخانه رفتیم. وارد که شدیم، دیدیم نیست. چند لحظه بعد، «سید علی» با لباس زورخانه وارد گود شده بود و ورزش می کرد.

ورزش باستانی!

نواب صفوی

شانزده یا پانزده سالم بود که مرحوم نواب صفوی به مشهد آمد. اینقدر این آدم جاذبه داشت و پرشور و اخلاص و البته شجاع و صریح و گویا صحبت می کرد که شیفته اش شدم. هر کسی هم آن دوران بود مجذوب نواب صفوی می شد. همین جا بود که به مسائل سیاسی و مبارزه و از این قبیل علاقه مند شدم.

 

منبع:کتاب یک سبد گل محمدی

 

 

ماجرای پزشک خصوصی خانواده مقام معظم رهبری

حجت‌الاسلام احدی از اساتید حوزه علمیه قم در یکی از خاطرات خود به ماجرای مراجعه همسر رهبرمعظم انقلاب به پزشک اشاره می‌کند و می‌گوید:

روزی در حسینیه جماران منبر رفتم و خاطراتی از زندگی مقام معظم رهبری بیان کردم. بعد از سخنرانی، شخصی که خود را پزشک معرفی می کرد به من مراجعه کرد و گفت: اجازه بدهید من هم یک خاطره برای شما بگویم: روزی در مطب بیمارستان نشسته بودم، بیماران را ویزیت می کردم که خانم بسیار محجبه ای به همراه فرزندش به عنوان بیمار به من مراجعه کردند. پس از معاینه، قیافه فرزند مرا به فکر فرو برد، چون به مقام معظم رهبری شباهت فراوانی داشت.

از مادر آن نوجوان سؤال کردم که آیا شما با آیت الله خامنه ای نسبتی دارید؟ گفت: بله، من همسر ایشان هستم. تعجب وجودم را فراگرفت، به خانم مقام معظم رهبری عرض کردم: مگر شما پزشک خصوصی ندارید؟

ایشان گفتند : خیر، آقا چنین کاری را اجازه نمی دهند و می گویند شما باید مانند سایر مردم، به بیمارستان مراجعه کنید. زمانی که رفتند. من دیگر نتوانستم به کارم ادامه بدهم. سرم را روی میز گذاشتم و بسیار گریه کردم. من این خاطره را از زبان آن پزشک شنیدم. تمام مشخصات وی را به یاد دارم، اما با این حال از عالم بزگواری هم پرسیدم، ایشان نیز موضوع را تأیید فرمودند.

خاطره ای از دیدار آقا با خانوداه شهید احمدی روشن

مادر شهید گفت: آقا مصطفی از یاران خیلی خیلی صدیق شما بود. واقعا پیرو شما بود.
رهبر گفت: «بله می‌دانم.»
... و این موضوع را همه كسانی كه او را می شناختند، فهمیده بودند؛ حتی سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه.
آقا ادامه دادند: اهل معنویت و سلوك هم بود، با آقای خوشوقت هم ارتباط داشتند مثل اینكه.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18638/B/13901029_0518638.jpg

علیرضا جلو رفت یك بار دیگر و بی هوا رهبر و محاسن سپیدش را بوسید.

***
وقتی آقا داشتند قرآنی به رسم هدیه به همسر شهید می‌دادند، زن جوان لبش لرزید و بعد چشم‌هایش. شاید داشت فكر می‌كرد ای كاش مصطفی بود و این روز باشكوه را می‌دید كه رهبر چانه‌ی كوچك علیرضایشان را می‌گیرد و می‌بوسد و قرآن می‌نویسد به یادگار و هدیه می‌دهدشان.


http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/18638/B/13901029_0918638.jpg 


وقتی قرآن را گرفت آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپه‌ای شما به سرش دست كشیدید. رهبر پرسید: كی؟
همسر شهید جواب داد: 20 روز پیش حدوداً.
و بعد یك خواهش كرد از رهبر: آقا توی نماز شب‌هاتون علیرضا را دعا كنید، برای صبرش!
و رهبر قول داد.

پ.ن:نه دست هم نمی خوام به سرم بکشی تنها یک نگاه،بلکه دل آلوده ام کمی تقوا بگیره...

خاطره ای از ازدواج آقا

 در کتاب "شرح اسم” که به بیان زندگی نامه مقام معظم رهبری در سال‌های قبل از انقلاب پرداخته است، مطلب مربوط به ازدواج ایشان به شرح زیر است:

مدتی از بازگشت به مشهد نمی گذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و دختری را که در خانواده ای سنتی و با علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. همو پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود. همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای سید محمد رفته بود، این بار برای سید علی پیمود.

حاج محمد اسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از کاسبان دین دار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبه تازه از قم برگشته ای درآید که تصمیم دارد در مشهد ساکن شود، آیت الله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را می شناسند و تایید می کنند و به او علاقه دارند.
هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیت الله حاج سید جواد خامنه ای تامین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتما قابل توجه بود. "آن ها مرفه بودند، می توانستند و کردند” اویل پاییز ۱۳۴۳ سید علی خامنه ای و خانم خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد توسط آیت الله میلانی خوانده شد.

از این زمان، همدم، همسر و همراهی تازه، که هفده بهار بیش نداشت، پا به دنیای آقای خامنه ای گذاشت که در همه فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید تک فرازهای آن در آن روزگار، یاری غم خوار و دوستی مهربان بود. کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدرعروس در پایین خیابان برگزار می شد، تعیین کردند. آن شب آقای خامنه ای در آستانه ورودی ایستاده بود و از میهمانان استقبال می کرد. مراسم، آن طور که مرسوم خانواده های مذهبی و مقید آن زمان بود، برگزار شد.

پس ازعقد و پیش از هم خانه شدن، نوعروس خانواده خامنه ای باخبر شد که شوی ۲۵ ساله اش پا در میدان مبارزه دارد. "شاید اولین روزها و … یا هفته های پیوند [مان]… بود، مسائل سیاسی من به وسیله خودم برای ایشان مطرح شد… شاید قبلا هم می دانستند که من توی این مسائل سیاسی هستم، لکن مرا به [چشم] طلبه ای … که مورد توجه و علاقه… بزرگان و اساتید… هستم… نگاه می کردند.”

تفریح دوران طلبگی

ما متٱسفانه سرگرمی‌های خیلی كمی داشتیم؛ این طور سرگرمی‌ها آن وقت نبود، البته پارك بود، ولی كم و ‌خیلی محدود، مثلاً در مشهد فقط یك پارك در داخل شهر بود و محیط‌هایش، محیط‌های خیلی بدی بود. ما هم ‌خانواده‌هایی بودیم كه پدر و مادرها مقیّد بودند، اصلا نمی‌توانستیم برویم. برای مثال ما در دوره‌ی جوانی، امكان ‌این‌كه بتوانیم از این مركز عمومی تفریحی استفاده كنیم، وجود نداشت؛ بخاطر این كه این مراكز، مراكز خوبی ‌نبود، غالباً مراكز آلوده‌ای بود.‌

دستگاه‌های آن وقت هم مقداری سعی داشتند كه مراكز عمومی را آلوده‌ی به شهوات و فساد بكنند؛ این كار ‌تعمّداً و با برنامه‌ریزی انجام می‌شد. آن وقت‌ها این را حدس می‌زدیم، بعدها كه قراین و اطلاعات بیشتری پیدا ‌كردیم، معلوم شد كه واقعاً همین‌طور بوده است؛ یعنی با برنامه‌ریزی، محیط‌های عمومی را فاسد می‌كردند! لذا ‌ما نمی‌توانستیم برویم. بنابراین تفریح‌های آن وقتِ ما از این قبیل نبود.‌

تفریح من در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبه‌ها بود. به مدرسه‌ی خودمان – مدرسه‌ای ‌داشتیم، مدرسه‌ی نوّاب – می‌رفتیم؛ جوّ طلبه‌ها برای ما جوّ شیرینی بود. طلبه‌ها دور هم جمع می‌شدند، ‌صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات می‌كردند و حرف می‌زدند. محیط مدرسه برای خود طلبه‌ها مثل یك باشگاه ‌محسوب می‌شد؛ در وقت بی‌كاری آن جا دور هم جمع می‌شدند. علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد ‌هم مجمع خیلی خوبی بود. آن‌جا هم افراد متدیّن، طلّاب، روحانیون و علما می‌آمدند، می‌نشستند و با هم بحث ‌علمی می‌كردند؛ بعضی هم صحبت‌های دوستانه می‌كردند. تفریح‌های ما این‌ها بود.‌


البته من از آن وقت، ورزش می‌كردم؛ الان هم ورزش می‌كنم. متٱسفانه می‌بینم جوان‌های ما در ورزش، ‌سستی می‌كنند؛ كه این خیلی خطاست. آن وقت ما كوه می‌رفتیم، پیاده‌روی‌های طولانی می‌كردیم. من با ‌دوستان خودم، چندبار از كوه‌های اطراف مشهد، همین‌طور كوه به كوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حركت ‌كردیم و راه رفتیم.‌

از این گونه ورزش‌ها داشتیم. البته این‌ها تفریح‌های سرگرم كننده‌ای بود كه خارج از محیط شهر محسوب ‌می‌شد.‌

حالا كه در تهران، این دامنه‌ی زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفته‌ای چندبار به ‌این ارتفاعات می‌روم. متٱسفانه می‌بینم نسبت به جمعیت تهران، كسانی كه به این‌جا می‌آیند و از این محیط‌ ‌بسیار خوب و پاك استفاده می‌كنند، خیلی كم است! تٱسف می‌خورم كه چرا این جوان‌های ما از این محیط ‌طبیعی و زیبا استفاده نمی‌كنند! اگر آن زمان در مشهدِ ما چنين كوههاى نزديكى وجود داشت - چون ما آن وقت در مشهد، كوههاى به اين خوبى و به اين نزديكى نداشتيم - ما بيشتر هم استفاده مى‌كرديم.

گفت و شنود رهبر انقلاب اسلامی با گروهی از نوجوانان و جوانان،‌ 14 بهمن 1376

خاطره ای از ورزش در باشگاه جوانان

زمان طلبگی ما، باشگاهی در نزدیك مدرسه‌ی نواب بود – به نام باشگاه جوانان – پدر ما هم مخالف بود كه ما ‌باشگاه برویم؛ امّا دكتر بدلیلی گفته بود كه فلانی باید ورزش كند. پدرم اجازه داد كه من باشگاه بروم. بنده به ‌باشگاه جوانان می‌رفتم. وقتی می‌خواستم وارد باشگاه بشوم، این طرف و آن طرف را نگاه می‌كردم، ببینم ‌طلبه‌ها مرا نبینند! متٱسفانه نزدیك مدرسه‌ی نواب هم بود، هر دفعه می‌خواستیم برویم، طلبه‌ای از این طرف، ‌یا از آن طرف می‌آمد! بالاخره یكی می‌دید.‌
 
 
بیانات دیدار با طلاب حوزه علمیه مشهد، 22 تیر 1376

خاطره از علاقه رهبری به آیت الله جنتی

این روزها که کم کم در حال نزدیک شدن به ایام انتخابات هستیم و هر گروه و فردی به دنبال اثبات خود و یا نفی دیگران است، هستند کسانی که به علت مشکلاتی که در سوابق خود دارند، احتمال عدم تایید صلاحیت خود را در شورای نگهبان جدی می دانند و لذا به انتقادها و تخریب ها علیه این نهاد انقلابی و ضامن اسلامیت و مدافع جمهوریت نظام دامن می زنند.

در این مقوله هم رد صلاحیت وابستگان فتنه ۸۸ و مدافعان سران داخلی فتنه وجود دارد و هم عدم تایید سرکردگان و وابستگان حلقه انحرافی بسیار محتمل است. بنابراین از مدتها قبل جریانات رسانه ای رسمی و غیررسمی این دو تیغه قیچی خصوصا در شبکه های مجازی، به طور حساب شده ای شیب حملات خود را علیه آیت الله جنتی دبیر شورای نگهبان تند کرده اند. حجم گسترده پیامکهای تخریبی طنزگونه علیه این عالم باتقوا و قانونمدار مساله ای عیان است که متاسفانه بعضا در محافل حزب اللهی هم به بهانه خنده و مطایبه تکرار و ترویج می شود.

***


در این فضای آلوده به تهمت و افترا یاد خاطره ای افتادم که اوج محبت رهبر حکیم انقلاب را به این مجاهد محاسن سفید انقلابی نشان می دهد:

در زمان دانشجویی دوره کارشناسی در دانشگاه تهران که مسئول بسیج دانشجویی دانشکده فنی بودم، به همین علت علاوه بر شرکت در نماز جماعت مسجد دانشگاه، ارتباط تنگاتنگی با مجموعه نهاد رهبری دانشگاه داشتم. در یکی از مناسبتهای فاطمیه یا دهه محرم بود که یک روز حاج سعید حدادیان به من گفت قرار است شب در مراسم بیت رهبری مداحی کند و پیشنهاد کرد با او همراه شوم تا بتوانم از نزدیک آقا را زیارت کنم و من با خوشحالی قبول کردم.

آن شب از یک در دیگر همراه با حاج سعید به محوطه جلوی حسینیه و مراسم رفتم و با توصیه او دم در نشستم تا بتوانم به سرعت برای صرف شام همراه او سر سفره آقا که در طبقه پایین بود، حاضر شوم. همینطور هم شد. خدا رحمت کند شهید آیت الله سید محمدباقر حکیم را؛ یادم هست که ایشان دوشادوش رهبری مشغول صحبت بودند و من جزء اولین نفراتی بودم که پشت سر او و رهبری و یک محافظ از پله ها پایین می رفتم.

بالاخره سر سفره در چند قدمی آقا نشستم و غذا ـ که قورمه سبزی و دوغ بود ـ توزیع شد، اما کسی دست به غذا نمی برد چون رهبری منتظر بودند و دست به سفره نبرده بودند. پس از چند دقیقه آیت الله جنتی وارد شدند. رهبر عزیزمان که از قبل کنار خود جای یک نفر را خالی نگاه داشته بودند، از همان جا ایشان را صدا زدند و خواستند در کنارشان بنشیند. آیت الله جنتی هم اجابت کرده و به سمت رهبری رفتند و آقا تمام قد به احترام ایشان از جا بلند شدند و او را کنار خود جای دادند و بعد همه مشغول صرف شام شدند.

این ماجرا یکی از نشانه های علاقه شدید رهبر معظم انقلاب به آیت الله جنتی است که آن را شخصا از نزدیک مشاهده کردم. خدا ایشان را برای رهبری و امت حزب الله حفظ نماید.

وبلاگ "محرمانه"

بوسه ای فراموش نشدنی

بوسه سید حسن بر دستان رهبری

اولین جلسه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه بود.پس از سخنرانی، هنگامی که آقا در حال عبور از سالن کنفرانس بود، سید حسن خودش را به آقا رساند و دست ایشان را بوسید.برایم کمی تامل برانگیز بود.
دو روز بعد که به دیدار سید حسن نصرالله رفتیم، قضیه را پرسیدم.سید حسن گفت: امسال رسانه های جهان مرا به عنوان مرد سال نامیده اند و در کشورهای عربی نیز، عنوان موفق ترین رهبر جهان عرب را به من داده اند.
دیروز چون مراسم به طور مستقیم در جهان پخش می شد، مناسب دیدم که به همه بگویم
من سرباز رهبر انقلابم.

ایران که کوفه نیست که تنها شود علی!

از اهواز برایم نامه نوشته بودند:

بسم ا... الرحمن الرحیم

با سلام به روان پاک شهدا... من چند تا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند دارم،حقوق مرا بدهید به افراد نادار و بی سرپرست. مسئولین واسطه شدند که این حقوق ناچیز، حق خودش و فرزندانش است.در جواب گفت: امام علی (علیه السلام)که افراد را به جنگ دعوت می کرد، یکی می گفت: محصولم، یکی می گفت: زن و بچه ام و....با این توجیهات علی(علیه السلام) را تنها گذاشتند، ایران که کوفه نیست.یک روز گفت شاید بعد من، سپاه نتونست به شما کمک کنه، بانداری بسازید، از اولاد امام حسین(علیه السلام)عزیزتر نیستیدکه این همه مصیبت کشیدند.

خاطره ای از سردار شهید قباد شمس الدینی

 

خاطره ی آقای قرائتی از مقام معظم رهبری

 حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در همایش بیستمین سالروز تاسیس کانون‌های فرهنگی و هنری مساجد که چهارشنبه شب در سالن قدس مدرسه عالی امام خمینی برگزار شد توجه به مساجد را مهم دانست و با اشاره به آیات قرآن اظهار داشت: نخستین جایی را که خدا در روی کره زمین بنا نهاد مسجد بود.

وی در ادامه به برخی از آیات دیگر در اهمیت مسجد اشاره کرد و ابراز داشت: هیئت امنای مساجد باید انسان‌های باتقوا باشند، هر پولی خرج مسجد نشود و برای یادبود‌ها برج‌های بی‌ثمر ساخته نشود بلکه جای آن می‌توان مسجد ساخت.

رئیس ستاد اقامه نماز با بیان اینکه نخستین کار خدا و پیامبر و وظیفه ابراهیم و اسماعیل با محوریت مسجد بود، قوام مسجد را به برنامه‌های آن دانست و گفت: برنامه‌هایی که در مساجد اجرا می‌شود اصولی دارد که باید این اصول کاملا رعایت شود.

وی به برخی از اصول برنامه‌های مساجد اشاره و خاطرنشان کرد: در برنامه‌های مساجد تا واجب است سراغ مستحب نروید و کارهای مورد نیاز را انجام دهید؛ گاهی در مساجد کارهایی انجام می‌شود که وجود خارجی ندارد.

* مسجد باید مظهر عدالت باشد

قرائتی با بیان اینکه مسجد باید مظهر عدالت باشد، یادآور شد: بسیاری از مساجد جایگاه زن‌ها طبقه بالا و مرد‌ها طبقه پایین هستند که این بی‌عدالتی است.

وی همچنین گفت: حتی در تقسیم فضای مساجد هم پرده‌ای که کشیده می‌شود بخش بیشتری از فضا به مرد‌ها اختصاص داده می‌شود.

رئیس ستاد اقامه نماز با اشاره به اینکه نوشته‌های روی کاشی‌کاری مساجد باید واضح باشد، ابراز داشت: به اسم هنر نباید با هر خطی بر کاشی‌کاری‌ها نوشت که قابل خواندن نباشد.

وی همچنین با تاکید بر اینکه باید برنامه‌های مساجد گردشی باشد، افزود: میکروفن مسجد نباید دست یک نفر باشد بلکه هر کس صدایش خوب است باید اذان بگوید.

* احترام نسل نو در مساجد نگه داشته شود

قرائتی احترام نسل نو را در مساجد مهم دانست و خاطرنشان کرد: اگر در مسجد بچه دوساله‌ای را از جایش بلند کنید، هر کس که سر جای این بچه نماز بخواند نمازش باطل است.

وی با اشاره به خاطره‌ای از مقام معظم رهبری گفت: ایشان می‌گفتند در مشهد پیش‌نماز مسجد بودم وارد مسجد شدم دیدم جوانی با یک پیراهن رنگی در صف نخست نشسته بود، یک پیرمرد مشهدی آمد به این جوان گفت خجالت نمی‌کشی با این پیراهن در صف نخست نشستی برو عقب؛ این جوان خجالت کشید و رفت صف بعد، به پیرمرد گفتم شما به چه دلیل گفتی ایشان بلند شود، چه آیه‌ای و حدیثی داریم که صف اولی‌ها لباسشان چه رنگی باشد؟ مقام معظم رهبری گفتند به جوان گفتم من معذرت می‌خواهم از برخورد این پیرمرد شما بیایید سرجایتان بنشینید.

رئیس ستاد اقامه نماز همچنین خاطره‌ای از دوران خردسالی خود بیان کرد و اظهار داشت: حدود شش سال بیشتر نداشتم که به مسجد رفتم، پیرمردی دستم را گرفت و پرتم کرد عقب و گفت بچه صف اول نمی‌ایستد؛ الان که حدود ۷۰ ساله شده‌ام بیش از نیم قرن این ناراحتی در قلب من است که چرا دست من را گرفت و به عقب پرتم کرد.

وی با بیان اینکه در برنامه‌های مسجد باید نسل نو هم شرکت کنند، خاطرنشان کرد: در مسجد اصل هدایت است و شلوغ شدن مسجد دلیل نیست.

قرائتی با تاکید بر اینکه بلندگوی مسجد نباید غیر از اذان صدایش بلند شود، ابراز داشت: قبل از اذان ما در اسلام ‌سحرخوانی نداریم، از هیچ مرجعی فتوا نداریم که ما اجازه داریم قبل از نماز مردم را از خواب بیدا‌ر کنیم؛ اسمش را هرچه که بگذاریم اعم از مناجات، قرآن، سحرخوانی‌، عزاداری و... حکم خدا تغییر نمی‌کند و حرام خدا حلال نمی‌شود.

گناه امروز

گناه امروز4/5/63:

*سجده نماز ظهر طولانی نبود.

*زیاد خندیدم.

*هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که خودم خوشم آمد.

اینها گناهان یک روز شهید 16ساله ی (رهنان) یکی از شهر های اطراف اصفهان است که او در دفترچه اش نوشته بود.

راستی گناهان امروز من و تو چه بوده است ؟!

بعد از شهدا چه کردیم با خودمان؟!

بخورید،تقویت بشید واسه علمیات!!!

نزدیک روستایی مستقر شده بودیم ؛ زیر پای بازی دراز. فاصله ی کمی با عراقی ها داشتیم. گاهی عراقی ها را می دیدیم که به روستا می روند و لیمو شیرین می چینند. ما هم گاهی شب ها می رفتیم و با دلهره ای از درخت های روستا لیمو می چیدیم و برای بچه هایی که مریض بودند می آوردیم. نشسته بودیم پشت یک دیوار و داشتیم منطقه را شناسایی می کردیم که شهبازی را دیدیم. یک چتر منور انداخته بود روی سرش. دوید داخل روستا. فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد. به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش. کمی گشتیم تا پیدایش کردیم. توی یکی از خانه های روستا چند تا کندوی عسل پیدا کرده بود. چتر منور را انداخته بود روی کندو و داشت عسل هایش را بیرون می آورد. زنبورها ریخته بودند روی سر و صورتش. صدایش در نمی آمد. در آن وضعیت اگر یک آخ کوچولو می گفت عراقی ها مثل شصت تیر می ریختند روی سرمان.
آن شب بچه ها مهمان حاج محمود بودند. عسل ها را بین همه تقسیم کرد. با آن صورت پف کرده و سرخ شده می خندید و می گفت : « بخورید. عسلش درجه یک است. تقویت بشوید برای عملیات
 

راوی : همرزم شهید محمود شهبازی

نکته ای عجیب دراقامه نماز رهبرانقلاب بر پیکر آیت الله خوشوقت

 در مراسم اقامه نماز مقام معظم رهبری بر پیکر مطهر مرحوم آیة الله خوشوقت ؛ ایشان سه بار فرمودند اللهم لا نعلم منه الا خیرا و انت اعلم به منا!

نکته ای عجیب دراقامه نماز رهبرانقلاب بر پیکر آیة الله خوشوقت+عکس

ماجرای تكریم آیت‌الله خوشوقت توسط رهبر انقلاب

سابقه‌ی آشنایی رهبر انقلاب با حضرت آیت‌الله خوشوقت و علاقه‌ی رهبری به ایشان، به مدرسه‌ی حجتیه‌ی قم بازمی‌گردد. بعد از انقلاب هم مشورت‌هایی با ایشان داشتند. تكریم عجیبی حضرت آقا از ایشان داشتند. یك بار یادم هست كه آیت‌الله خوشوقت برای حضور در یكی از مجالس، خدمت حضرت آقا رفته بودند و از در حیاط وارد شده بودند و كفش‌ها را هم همان‌جا گذاشته بودند. بعد از پایان مجلس، همه حركت كردند برای صرف شام. حضرت آقا و آیت‌الله خوشوقت كنار یكدیگر بودند. حضرت آقا وقتی متوجه شدند كه كفش‌های ایشان در آن‌جا نیست، كفش‌های خودشان را برداشتند و مقابل پاهای آیت‌الله خوشوقت جفت كردند. آیت‌الله خوشوقت هرچه اصرار كردند، آقا قبول نكردند. آیت‌الله خوشوقت هم كفش‌های آقا را پوشیدند و بعد، اطرافیان برای حضرت آقا كفش آوردند. حضرت آقا علاقه‌ی فوق‌العاده‌ای به ایشان داشتند. فراتر از علاقه، بلكه اعتقاد بود.

رهبر معظم انقلاب آیت‌الله خوشوقت را جزو كسانی معرفی می‌كردند كه جلوی طوفان‌ها را می‌گیرند و نمی‌گذارند دل‌ها را باد ببرد. ایشان فرمودند كه طوفان‌ها زیاد است و مقاومت‌كردن در برابر این طوفان‌ها مشكل است. به یك جایی وصل بشوید كه این بادها شما را با خودش نبرد. سؤال كردیم مثلاً به چه كسی؟ فرمودند به آیت‌الله خوشوقت.


تصویری از دست خط شهریار در شعری مربوط به امام خامنه ای

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه هنر ناب اسلامی ، خبرگزاری فارس شعر منتشر نشده‌ای از شهریار درباره رهبر انقلاب به همراه دست خط این شاعر را منتشر کرد. این شعر به همراه متن تقدیمی شهریار به شرح زیر است:

بر آستان والای آیت الله خامنه‌ای ریاست جمهوری اسلامی محبوب و امام جمعه بزرگوار تهران تقدیم و توفیق روزافروز ایشان و امام امت و رزمندگان اسلام را شب و روز به دعا مسئلت می‌نمایم.

رشگم آید كه تو حیدر بابا
بوسی آن دست كه خود دست خداست

راستان دست چپ از وی بوسند
كه خدا بوسد از او دست براست

در امامت به نماز جمعه
صد هزارش بخدا دست دعاست

من بیان هنرم، یك دل و بس
او عیان هنر از سر تا پاست

او شب و روز برای اسلام
پای پویا و زبان گویاست

او چه بازوی قوی و محكم
با امامی كه ره و رهبر ماست

شهریارا سری افراز به عرش
كو نگاهیش به (حیدربابا) ست

تبریز- دوازدهم ذی‌الحجه/ 1407 هجری قمری مطابق هفدهم امرداد /1366 شمسی
سیدمحمدحسین شهریار (در هشتاد و دو سالگی)